- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۷۹۵
- شماره مطلب: ۴۳۳۵
-
چاپ
نوبت قتال
چون نوبت قتال به سلطان دین رسید
افغان اهلبیت، به عرش برین رسید
غوغای «الوداع» و هیاهوی «الفراق»
از چار سوی، بر فلک هفتمین رسید
چون هیچ کس نبود که گیرد رکاب او
بر کف رکاب، خواهر وی، دلغمین رسید
پس حلقِ خشک و چشمِ تر و نقدِ جان به کف
با تیغِ کینهجوی به میدان کین رسید
کُشت آن قَدَر ز کوفی و شامی که در مصاف
بر جانش، آفرین ز جهانآفرین رسید
مهلت عدو نداد که نوشد کفی ز آب
لبتشنه، بیمُعین، لبِ آبِ مَعین رسید
بنْشست بس که تیر سه پهلو به سینهاش
او را هزار همدم و پهلونشین رسید
چون یاوری نبود که جان سازدش نثار
جنّ و ملائکش ز یسار و یمین رسید
از پشت زین فتاد، چو سرو قدش به خاک
گفتی که پشتِ عرش به روی زمین رسید
در حیرتم نکرد قیامت، چرا قیام؟
بر حنجرش چو خنجر خصم لعین رسید
-
حدیث سلیمان
ببَر، بشیر! به یعقوب، بوی پیرهنش
بگو ز یوسف و گرگان و دوری از وطنش
بگو حدیث سلیمان دشت کرببلا
که بُرد خاتم خاتم ز دست، اهرمنش
-
یحیای من!
ای مهربان برادرِ با جان برابرم!
وی یادگار از پدر و جدّ و مادرم!
چون چاکچاک جسم تو را بنْگرم به خاک؟
ای کاش! مُردمی که تو را کشته ننْگرم
-
گذر اسرا
بر قتلگاه، چون اُسرا را گذر فتاد
شورِ نشورِ حشر، عیان در نظر فتاد
هم بانگ نوحه، غلغله در نُه فلک فکنْد
هم گریه، بر ملائک و جنّ و بشر فتاد
-
مهر در سحاب
چون مهرِ آسمانِ شرف در سحاب شد
ذرّات کائنات، پُر از انقلاب شد
برچیده شد بساط نشاط از بسیط خاک
وز باد کفر، خانهی ایمان، خراب شد
نوبت قتال
چون نوبت قتال به سلطان دین رسید
افغان اهلبیت، به عرش برین رسید
غوغای «الوداع» و هیاهوی «الفراق»
از چار سوی، بر فلک هفتمین رسید
چون هیچ کس نبود که گیرد رکاب او
بر کف رکاب، خواهر وی، دلغمین رسید
پس حلقِ خشک و چشمِ تر و نقدِ جان به کف
با تیغِ کینهجوی به میدان کین رسید
کُشت آن قَدَر ز کوفی و شامی که در مصاف
بر جانش، آفرین ز جهانآفرین رسید
مهلت عدو نداد که نوشد کفی ز آب
لبتشنه، بیمُعین، لبِ آبِ مَعین رسید
بنْشست بس که تیر سه پهلو به سینهاش
او را هزار همدم و پهلونشین رسید
چون یاوری نبود که جان سازدش نثار
جنّ و ملائکش ز یسار و یمین رسید
از پشت زین فتاد، چو سرو قدش به خاک
گفتی که پشتِ عرش به روی زمین رسید
در حیرتم نکرد قیامت، چرا قیام؟
بر حنجرش چو خنجر خصم لعین رسید