- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۳۹۱
- شماره مطلب: ۴۱۷۳
-
چاپ
رشک طوبی
آه از دمی که غرقه به خون در برابرش!
افتاده دید، قامت زیبای اکبرش
یک جا به خاک خفته، جوانان مهوشش
یک سو به خون تپیده، علمدار لشگرش
پامال یک طرف شده، اندام قاسمش
بر تیر کین هدف شده، حلقوم اصغرش
عالم به آب غرقه شود! تشنه جان سپُرد
شاهی که بود آب روان، مَهر مادرش
چون دید کشته اکبر و عبّاس و قاسمش
چون دید تشنه اصغر و عثمان و جعفرش،
آمد به سوی جسم علی اکبر جوان
بنْهاد سر به سینه و بنْشست در برش
گفت: ای ندیده کام! که خوش خفتهای به خاک
بعد از تو خاک بر سر دنیا و افسرش!
ای سرو سرفرازتر از طوبی! ای که کَنْد
باد سموم حادثه از ریشه تا برش!
گشتی ای اختر سحری! زآن نهان که چرخ
همچون تو کوته است، سحر، عمر اخترش
خفتی به استراحت و باب غریب را
الّا غمت نمانده پرستار دیگرش
گر ناطق است، ذکر تو پیدا به منطقش
ور ساکت است، یاد تو پنهان به خاطرش
چون تشنهلب شهید شدی از ره جفا
بعد از تو خاک بر سر دنیای بیوفا!
-
محفل شوم
پیمود چون ز کوفه، جرس، راه شام را
از صبح کوفه دید توان، شامِ شام را
کمتر ز اهل کوفه نشد، جور اهل شام
شرح کدام گویم و وصف کدام را؟
-
کرّوبیان، قدّوسیان
افتاد چون گذار اسیران به قتلگاه
شد گریه تا به ماهی و شد ناله تا به ماه
هم غرقه گشت، پیکر ماهی ز سیل اشک
هم تیره گشت، آینهی مه ز دود آه
-
دو مصیبت
گفت: ای به خون تپیده! مکرّم برادرم!
کافتادهای به روی زمین، در برابرم
آیا تو آن حسین منی؟ کز شرف نمود
بر دوش خود سوار، تو را جدّ اطهرم
-
سرمایۀ حُسن
سَرور یازدهم کز همه نقص، او بری است
قبلۀ ما، حسن بن علی عسکری است
رایج از همّت او، قاعدۀ جعفری است
مدّت دولت او، گر چه کنون، اسپری است
لیک در جمله عوالم، متصرّف بُوَدا
جان ز حرمان حضورش، متأسّف بُوَدا
رشک طوبی
آه از دمی که غرقه به خون در برابرش!
افتاده دید، قامت زیبای اکبرش
یک جا به خاک خفته، جوانان مهوشش
یک سو به خون تپیده، علمدار لشگرش
پامال یک طرف شده، اندام قاسمش
بر تیر کین هدف شده، حلقوم اصغرش
عالم به آب غرقه شود! تشنه جان سپُرد
شاهی که بود آب روان، مَهر مادرش
چون دید کشته اکبر و عبّاس و قاسمش
چون دید تشنه اصغر و عثمان و جعفرش،
آمد به سوی جسم علی اکبر جوان
بنْهاد سر به سینه و بنْشست در برش
گفت: ای ندیده کام! که خوش خفتهای به خاک
بعد از تو خاک بر سر دنیا و افسرش!
ای سرو سرفرازتر از طوبی! ای که کَنْد
باد سموم حادثه از ریشه تا برش!
گشتی ای اختر سحری! زآن نهان که چرخ
همچون تو کوته است، سحر، عمر اخترش
خفتی به استراحت و باب غریب را
الّا غمت نمانده پرستار دیگرش
گر ناطق است، ذکر تو پیدا به منطقش
ور ساکت است، یاد تو پنهان به خاطرش
چون تشنهلب شهید شدی از ره جفا
بعد از تو خاک بر سر دنیای بیوفا!