- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۷۲۵
- شماره مطلب: ۴۱۶۵
-
چاپ
رخ تابان
از خیمه، شاهزاده چو آهنگ راه کرد
شاه از قفای او به تحیّر، نگاه کرد
اندر میان خویش و گروه مخالفان
سلطان دین، خدای جهان را گواه کرد
گفتا بدین گروه، فرستادم این غلام
کش هر که دید، یاد رسولِ اله کرد
شهزاده تاخت با رخ تابان، به پیش صف
دشت مصاف، مطلع خورشید و ماه کرد
شمشیر برکشید و میان سپاه شد
مانند شیر حق، متفرّق سپاه کرد
بیتاب شد ز تشنگی و تفّ آفتاب
برتافت رخ ز لشگر و آهنگ شاه کرد
شاهش به بر کشید و زبان در دهان نهاد
تفتیده نیز، کام پدر دید و آه کرد
با حلق تشنه، باز به فرمان شاه دین
بهر وداع، روی سوی خیمهگاه کرد
برگشت سوی لشگر و روز سپید را
بار دگر به چشم لعینان، سیاه کرد
کآمد سپاه، در حرکت از چهار سوی
کوشید و جان، فدای شه بیپناه کرد
اکبر ز پشت زین چو به روی زمین نشست
گفتی درست، پشت امام مبین شکست
-
توشۀ اشک
بیرون شهر بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله
افراشتند خیمهی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پردهی سالار قافله
-
کهکشان نظارهگر
چون پیش چشمشان، سر شه بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت
تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!
-
گهوارۀ خاک
بر کشتگان ز غرفهی جنّت، نظاره کن
اوّل، نظر بدین بدن پارهپاره کن
با اینکه زخم پیکر او را شماره نیست
باز آی و زخم پیکر او را شماره کن
-
آخر ذبیح
مقتل شهزاده عبدالله را
بشْنو و برکش به گردون، آه را
کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح
در ره سلطان دین، آخرذبیح
رخ تابان
از خیمه، شاهزاده چو آهنگ راه کرد
شاه از قفای او به تحیّر، نگاه کرد
اندر میان خویش و گروه مخالفان
سلطان دین، خدای جهان را گواه کرد
گفتا بدین گروه، فرستادم این غلام
کش هر که دید، یاد رسولِ اله کرد
شهزاده تاخت با رخ تابان، به پیش صف
دشت مصاف، مطلع خورشید و ماه کرد
شمشیر برکشید و میان سپاه شد
مانند شیر حق، متفرّق سپاه کرد
بیتاب شد ز تشنگی و تفّ آفتاب
برتافت رخ ز لشگر و آهنگ شاه کرد
شاهش به بر کشید و زبان در دهان نهاد
تفتیده نیز، کام پدر دید و آه کرد
با حلق تشنه، باز به فرمان شاه دین
بهر وداع، روی سوی خیمهگاه کرد
برگشت سوی لشگر و روز سپید را
بار دگر به چشم لعینان، سیاه کرد
کآمد سپاه، در حرکت از چهار سوی
کوشید و جان، فدای شه بیپناه کرد
اکبر ز پشت زین چو به روی زمین نشست
گفتی درست، پشت امام مبین شکست