- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۴۷۷
- شماره مطلب: ۳۹۶۲
-
چاپ
داس خونین
مرا هلال محرّم چو داس خونین است
که ماه غرقه به خون گشتنِ شه دین است
زمان شادی آل زیاد و مروان است
اوان گریه و اندوه آل یاسین است
گه امیری خار است و شادمانی خس
دم اسیری گل، وقت قید نسرین است
ز خار نیست عجب، پارهپاره کردن گل
چه او، به خوی بدش، دشمن ریاحین است
به پای فکر به صحرای کربلا، باز آی
ببین چگونه کبوتر، به چنگ شاهین است
به تیغ مُنقذ عبدی نگر که برقآسا است
به تیر حرمله بنْگر که زهرآگین است
یکی به دیدهی فکرت نگر به خنجر شمر
ز من مپرس که این از چه روی، خونین است
خدا کند که نبینی همی سِنان سَنان!
که او کشندهی «جنب اللَّه» است و صدق این است
بدن چو خُرْد شود، زخم چون شماره شود؟
گمان برم که شمارش ز روی تخمین است
مگر که خون شهیدان چو نافهی آهوست؟
که تربت همگان، در مشام، مشکین است
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
داس خونین
مرا هلال محرّم چو داس خونین است
که ماه غرقه به خون گشتنِ شه دین است
زمان شادی آل زیاد و مروان است
اوان گریه و اندوه آل یاسین است
گه امیری خار است و شادمانی خس
دم اسیری گل، وقت قید نسرین است
ز خار نیست عجب، پارهپاره کردن گل
چه او، به خوی بدش، دشمن ریاحین است
به پای فکر به صحرای کربلا، باز آی
ببین چگونه کبوتر، به چنگ شاهین است
به تیغ مُنقذ عبدی نگر که برقآسا است
به تیر حرمله بنْگر که زهرآگین است
یکی به دیدهی فکرت نگر به خنجر شمر
ز من مپرس که این از چه روی، خونین است
خدا کند که نبینی همی سِنان سَنان!
که او کشندهی «جنب اللَّه» است و صدق این است
بدن چو خُرْد شود، زخم چون شماره شود؟
گمان برم که شمارش ز روی تخمین است
مگر که خون شهیدان چو نافهی آهوست؟
که تربت همگان، در مشام، مشکین است