- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۸۲۵
- شماره مطلب: ۳۹۴۷
-
چاپ
آخرین وداع
گِرد حرم، طواف همی کرد چون خلیل
گسترده پر به زیر، پی شاه، جبرئیل
فارغ شد از طواف و چنین گفت با حرم
کای کعبۀ معظّم و ای خانۀ جلیل!
باشد کنون به گِرد توام، آخرین طواف
کز عمر من به جای نمانده است، جز قلیل
بار امانت است، سر من، به دوش من
بر دوش مَرد، بار امانت بُوَد ثقیل
سوی من از عراق رسیده است، نامهها
کاین سو بیا که گمشدگانیم، بیدلیل
خوانده مرا به نامه، سبیلِ نجات، نام
لیکن بُوَد به مذهبشان، خون من، سبیل
باز آمدم که با تو کنم، آخرین وداع
زآن پس رَوم به کوفه و آن جا شوم قتیل
«واحسرتا»! چگونه به ویرانسرای شام
بر اهلبیت من به سر آید، شب طویل؟
از ندبۀ امام مبین، کوه در گریست
لرزید رکن و با همه سختی، حَجَر گریست
-
توشۀ اشک
بیرون شهر بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله
افراشتند خیمهی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پردهی سالار قافله
-
کهکشان نظارهگر
چون پیش چشمشان، سر شه بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت
تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!
-
گهوارۀ خاک
بر کشتگان ز غرفهی جنّت، نظاره کن
اوّل، نظر بدین بدن پارهپاره کن
با اینکه زخم پیکر او را شماره نیست
باز آی و زخم پیکر او را شماره کن
-
آخر ذبیح
مقتل شهزاده عبدالله را
بشْنو و برکش به گردون، آه را
کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح
در ره سلطان دین، آخرذبیح
آخرین وداع
گِرد حرم، طواف همی کرد چون خلیل
گسترده پر به زیر، پی شاه، جبرئیل
فارغ شد از طواف و چنین گفت با حرم
کای کعبۀ معظّم و ای خانۀ جلیل!
باشد کنون به گِرد توام، آخرین طواف
کز عمر من به جای نمانده است، جز قلیل
بار امانت است، سر من، به دوش من
بر دوش مَرد، بار امانت بُوَد ثقیل
سوی من از عراق رسیده است، نامهها
کاین سو بیا که گمشدگانیم، بیدلیل
خوانده مرا به نامه، سبیلِ نجات، نام
لیکن بُوَد به مذهبشان، خون من، سبیل
باز آمدم که با تو کنم، آخرین وداع
زآن پس رَوم به کوفه و آن جا شوم قتیل
«واحسرتا»! چگونه به ویرانسرای شام
بر اهلبیت من به سر آید، شب طویل؟
از ندبۀ امام مبین، کوه در گریست
لرزید رکن و با همه سختی، حَجَر گریست