مشخصات شعر

نشان کربلا

چیزی نمانده تا برسد کاروانشان

از دورها به چشم می آید نشانشان

 

از پرده‌های سردر محمل مشخص است

هرگز نداده است نسیمی تکانشان

 

عرش خدای عزوجل فرش راه شان

ابری به امر حضرت حق سایه بانشان

 

تا پای جان مواظبت از عمه می‌کنند

بسته ست جان عمه‌شان هم به جانشان

 

مردی ست بین قافله با قامتی بلند

چون ماه می‌درخشد در آسمانشان

 

قامت بلند و موی پریشان و دور او

جمع است جمع عدۀ جنگاورانشان

 

در خیمه کودکان نمی‌افتد به سادگی

ذکر عمو عمو نفسی از دهانشان

 

کم کم غروب می‌رسد از راه و می‌رسند

گویا گرفته یک نفر از کربلا نشان

 

مهمان شهر کوفه شدند و دریغ که

آماده کرده تیغ جفا میزبانشان

نشان کربلا

چیزی نمانده تا برسد کاروانشان

از دورها به چشم می آید نشانشان

 

از پرده‌های سردر محمل مشخص است

هرگز نداده است نسیمی تکانشان

 

عرش خدای عزوجل فرش راه شان

ابری به امر حضرت حق سایه بانشان

 

تا پای جان مواظبت از عمه می‌کنند

بسته ست جان عمه‌شان هم به جانشان

 

مردی ست بین قافله با قامتی بلند

چون ماه می‌درخشد در آسمانشان

 

قامت بلند و موی پریشان و دور او

جمع است جمع عدۀ جنگاورانشان

 

در خیمه کودکان نمی‌افتد به سادگی

ذکر عمو عمو نفسی از دهانشان

 

کم کم غروب می‌رسد از راه و می‌رسند

گویا گرفته یک نفر از کربلا نشان

 

مهمان شهر کوفه شدند و دریغ که

آماده کرده تیغ جفا میزبانشان

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×