- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۲۹۳۹
- شماره مطلب: ۳۷۳۱
-
چاپ
السّلام علی الطفّل الرّضیع
لشگری در پیش رویش هست و تنها میرود
تا بگیرد حقّ بابا و خودش را میرود
آن چنان پیچیده بوی یاس در قنداقهاش
گوییا دارد به استقبال زهرا میرود
اسم و رسمش خصم را یاد علی انداخته
در بنی هاشم پسر حتماً به بابا میرود
خوب میدانند راه حنجرش را تیرها
خوب میداند ولی رو سوی آنها میرود
لای لای ِ «لن تنالوا البرّ...» می خواند حسین
تا به خوابی ناز در آغوش بابا میرود
سیر می خواهد ببیند روی او را مادرش
تا نگاهش می کند از حال امّا میرود
باد، یک بار از «سر ِاز پوست آویزان» گذشت
عمری از این واقعه صحرا به صحرا میرود
-
مقتل انگار پر از غوغا شد
کار را یکسره کرد و پا شد
دور شد از همگان، تنها شد
مقتل انگار پر از غوغا شد
سر پیراهن او دعوا شد
-
ردّ پا
از سر نیزه دعایی کن سوای این و آن
چون امیدی نیست دیگر به دعای این و آن
جادهای هستم که پایانم تویی امّا بدان
مانده روی بغضهایم ردّپای این و آن
-
نشان کربلا
چیزی نمانده تا برسد کاروانشان
از دورها به چشم می آید نشانشان
از پردههای سردر محمل مشخص است
هرگز نداده است نسیمی تکانشان
السّلام علی الطفّل الرّضیع
لشگری در پیش رویش هست و تنها میرود
تا بگیرد حقّ بابا و خودش را میرود
آن چنان پیچیده بوی یاس در قنداقهاش
گوییا دارد به استقبال زهرا میرود
اسم و رسمش خصم را یاد علی انداخته
در بنی هاشم پسر حتماً به بابا میرود
خوب میدانند راه حنجرش را تیرها
خوب میداند ولی رو سوی آنها میرود
لای لای ِ «لن تنالوا البرّ...» می خواند حسین
تا به خوابی ناز در آغوش بابا میرود
سیر می خواهد ببیند روی او را مادرش
تا نگاهش می کند از حال امّا میرود
باد، یک بار از «سر ِاز پوست آویزان» گذشت
عمری از این واقعه صحرا به صحرا میرود