- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۵
- بازدید: ۲۲۴۰
- شماره مطلب: ۳۶۰۱
-
چاپ
بازگشت اهل بیت به مدینه و حالات امّالبنین (س)
عبد صالح پسر شیر خدا
دانشآموز دبستان وفا
خاکسار قدم آل الله
پاسبان حرم آل الله
فاطمه امّ بنین مادر او
رزمگاه شهدا سنگر او
دل طوفان زدهاش دریایی
تشنه اما هنرش سقایی
چو علی چهرۀ نورانی داشت
اثر سجده به پیشانی داشت
تا خدا باشد و عالم باقی است
بر همه تشنهلبان او ساقی است
روشنیبخش دل عالمیان
نور رحمت قمر هاشمیان
عاشق ذکر و مناجات و دعا
ذکر او یا علی و یا زهرا
همره و همدم شاه شهدا
رونق قافلۀ عاشورا
او نگهبان حسین است هنوز
پاسدار حرمین است هنوز
باب جود و کرمش را بنگر
روی گنبد علمش را بنگر
مظهر عاطفه و احساس است
پسر امّ بنین عبّاس است
آخرین سجدۀ او در لب آب
لب او تشنه و دشمن سیراب
جان سپرد آن علم افراز سپاه
دیدۀ امّ بنین ماند به راه
پسری داشت جمالش چون ماه
نام آن میوۀ دل، عبدالله
در وطن ماند برِ امّ بنین
به نگهبانی کاشانۀ دین
چشم او جلوۀ احساسی داشت
دل او غیرت عباسی داشت
هر که میدید به شام و سحرش
یاد میکرد ز حسن پدرش
طلعتش آیت زیبایی بود
گل عباس، تماشایی بود
قامتی داشت چو سرو چمنی
روح بوالفضلی و دل بوالحسنی
کاروان رفت ولی او جا ماند
در وطن منتظر بابا ماند
مدتی شد سپری چون ایام
قلب این طفل گرفت از آلام
روزها شادی و شب خواب نداشت
که دل منتظرش تاب نداشت
گاه بر مسجد طاها میرفت
سر قبر شه بطحا میرفت
موسم مغرب و هنگام نماز
اشک میریخت به رخ آن گل ناز
زیر لب زمزمهاش بابا بود
نگران از خطر فردا بود
آمد و رفت بسی فرداها
سیل غم موج زد از دریاها
ناگهان تا به فلک آه رسید
موکب تعزیت از راه رسید
شاعر قافله چاووش عزا
وارد شهر شد از راه وفا
او بشیر است ولی زار و ملول
میرود بر حرم قدس رسول
هر که میپرسد از او شرح فراق
گوید آه از غم شامات و عراق
میرود زار و حزین و دلگیر
مردم شهر به دنبال بشیر
همره امّ بنین عبدالله
بین جمعیت انیس صد آه
گویی از عرش بلا نازل شد
قاصد غم به حرم داخل شد
از نگاه همه غم میبارید
بارش غم به حرم میبارید
مردم شهر سراپا گوشند
چشم بر قاصد و خود خاموشند
همه از آهنگ عزا ناخرسند
پسر فاطمه را میپرسند
ناگه آن پیک رسیده از راه
گفت با سوز دل انّا لله ...
رو سوی قبر نبی کرد گریست
با همان گریه زن و مرد گریست
گفت ای تاج نبوت بر سر
نور محراب صفای منبر
ای رسول مدنی خیز از جای
بشنو این ناله ز من همره وای
من چه گویم ز غم کرببلا
که تو داری خبر از عاشورا
اذن ده اذن تو اذن الله است
گویم آن غم که بسی جانکاه است
آن حسینی که گرفتی به برش
مردم کوفه بریدند سرش
آن عزیزی که تو خواندی جانش
بیکفن ماند تن عریانش
آن وجودی که تو میبوسیدی
کاش میآمدی و میدیدی
کوفیان پیرهنش را بردند
لالههای چمنش را بردند
دیدم از ناله بسی نای گرفت
تن اکبر به عبا جای گرفت
اشبه النّاس تو را آزردند
مادرش را به اسارت بردند
علیاصغر چو گل احمر شد
روی دست پدرش پرپر شد
زیر شمشیرِ سپاه بیداد
قاسم ابن الحسن از پا افتاد
چه بگویم ز علمدار حسین
که بر او سوخت امام کونین
سر شکست و علم افتاد به خاک
دست او شد قلم افتاد به خاک
چشم زینب ز غمش پر اشک است
سخنش پرچم و دست و مشک است
بعد عبّاس، حسین تنها ماند
در زبان همه واویلا ماند
خون به جسم شهدا زینت شد
خیمههای اسرا غارت شد
یا رسول الله اجانب پستند
دست طفلان علی را بستند
هر که میکرد خطر را احساس
داد میزد مددی یا عباس
تا بشیر این سخنان کرد تمام
ناله برخاست ز یاران امام
ناگهان امّ بنین پیش آمد
سوز آهش به دل ریش آمد
کای بشیر از تو چه بود این احساس
از حسین گوی نگو از عباس
چار فرزند من ار اصلان است
جانشان خاک ره قرآن است
کو حسینم که به دورش گردم؟
که حسین است دوای دردم
بیحسین یار نمیخواهم من
گل و گلزار نمیخواهم من
بیحسین یاس چه ارزش دارد
جان عبّاس چه ارزش دارد؟!
گر حسین رفت علی در راه است
بعد از او نوبت عبدالله است
این ستاره به قمر خواهد رفت
پسرش راه پدر خواهد رفت
چه غم ار مونس غمهایم من
که کنیز در زهرایم من
فاطمه تاج سر نسوان است
فاطمه کوثر جاویدان است
او گل و امّ بنین خاک درش
پسرانم به فدای پسرش
گر بود امّ بنین نور دو عین
گو کنیز است به امّالحسنین
من ز دیوار و درش میبوسم
با غم و حادثهها مأنوسم
چشم من تا که به در میافتد
شعلۀ غم به جگر میافتد
گویم از سوز جگر یا زهرا
کن به حالم تو نظر یا زهرا
قاصد آورده خبر یا زهرا
دل شده زیر و زبر یا زهرا
ناله کن شام و سحر یا زهرا
زینب آمد ز سفر یا زهرا
-
خلیل آل علی
عزیز فاطمه! بر کربلا خوش آمدهای
خلیل آل علی! بر منا خوش آمدهای
هنوز کعبه ز هجران تو سیه پوش است
شکوه مروه، صفای صفا، خوش آمدهای
-
علم صادق علم کرب وبلا را بگشود
دین ما احمدی و مکتب ما حیدری است
گو دلا حیدریام، مذهب من جعفری است
حضرت صادقم استاد بود در همه عمر
شهریاری که به دستش علم سروری است
-
تخریب بقیع
مرغ جان ناله کند بابت تخریب بقیع
زده آتش به دلم صحبت تخریب بقیع
وحدت آن روز نشد یار، مسلمانان را
تا اجانب نکند جرئت تخریب بقیع
-
علم صادق، علم کرب و بلا را بگشود
دین ما احمدی و مکتب ما حیدری است
گو دلا حیدریام، مذهب من جعفری است
حضرت صادقم استاد بود در همه عمر
شهریاری که به دستش علم سروری است
بازگشت اهل بیت به مدینه و حالات امّالبنین (س)
عبد صالح پسر شیر خدا
دانشآموز دبستان وفا
خاکسار قدم آل الله
پاسبان حرم آل الله
فاطمه امّ بنین مادر او
رزمگاه شهدا سنگر او
دل طوفان زدهاش دریایی
تشنه اما هنرش سقایی
چو علی چهرۀ نورانی داشت
اثر سجده به پیشانی داشت
تا خدا باشد و عالم باقی است
بر همه تشنهلبان او ساقی است
روشنیبخش دل عالمیان
نور رحمت قمر هاشمیان
عاشق ذکر و مناجات و دعا
ذکر او یا علی و یا زهرا
همره و همدم شاه شهدا
رونق قافلۀ عاشورا
او نگهبان حسین است هنوز
پاسدار حرمین است هنوز
باب جود و کرمش را بنگر
روی گنبد علمش را بنگر
مظهر عاطفه و احساس است
پسر امّ بنین عبّاس است
آخرین سجدۀ او در لب آب
لب او تشنه و دشمن سیراب
جان سپرد آن علم افراز سپاه
دیدۀ امّ بنین ماند به راه
پسری داشت جمالش چون ماه
نام آن میوۀ دل، عبدالله
در وطن ماند برِ امّ بنین
به نگهبانی کاشانۀ دین
چشم او جلوۀ احساسی داشت
دل او غیرت عباسی داشت
هر که میدید به شام و سحرش
یاد میکرد ز حسن پدرش
طلعتش آیت زیبایی بود
گل عباس، تماشایی بود
قامتی داشت چو سرو چمنی
روح بوالفضلی و دل بوالحسنی
کاروان رفت ولی او جا ماند
در وطن منتظر بابا ماند
مدتی شد سپری چون ایام
قلب این طفل گرفت از آلام
روزها شادی و شب خواب نداشت
که دل منتظرش تاب نداشت
گاه بر مسجد طاها میرفت
سر قبر شه بطحا میرفت
موسم مغرب و هنگام نماز
اشک میریخت به رخ آن گل ناز
زیر لب زمزمهاش بابا بود
نگران از خطر فردا بود
آمد و رفت بسی فرداها
سیل غم موج زد از دریاها
ناگهان تا به فلک آه رسید
موکب تعزیت از راه رسید
شاعر قافله چاووش عزا
وارد شهر شد از راه وفا
او بشیر است ولی زار و ملول
میرود بر حرم قدس رسول
هر که میپرسد از او شرح فراق
گوید آه از غم شامات و عراق
میرود زار و حزین و دلگیر
مردم شهر به دنبال بشیر
همره امّ بنین عبدالله
بین جمعیت انیس صد آه
گویی از عرش بلا نازل شد
قاصد غم به حرم داخل شد
از نگاه همه غم میبارید
بارش غم به حرم میبارید
مردم شهر سراپا گوشند
چشم بر قاصد و خود خاموشند
همه از آهنگ عزا ناخرسند
پسر فاطمه را میپرسند
ناگه آن پیک رسیده از راه
گفت با سوز دل انّا لله ...
رو سوی قبر نبی کرد گریست
با همان گریه زن و مرد گریست
گفت ای تاج نبوت بر سر
نور محراب صفای منبر
ای رسول مدنی خیز از جای
بشنو این ناله ز من همره وای
من چه گویم ز غم کرببلا
که تو داری خبر از عاشورا
اذن ده اذن تو اذن الله است
گویم آن غم که بسی جانکاه است
آن حسینی که گرفتی به برش
مردم کوفه بریدند سرش
آن عزیزی که تو خواندی جانش
بیکفن ماند تن عریانش
آن وجودی که تو میبوسیدی
کاش میآمدی و میدیدی
کوفیان پیرهنش را بردند
لالههای چمنش را بردند
دیدم از ناله بسی نای گرفت
تن اکبر به عبا جای گرفت
اشبه النّاس تو را آزردند
مادرش را به اسارت بردند
علیاصغر چو گل احمر شد
روی دست پدرش پرپر شد
زیر شمشیرِ سپاه بیداد
قاسم ابن الحسن از پا افتاد
چه بگویم ز علمدار حسین
که بر او سوخت امام کونین
سر شکست و علم افتاد به خاک
دست او شد قلم افتاد به خاک
چشم زینب ز غمش پر اشک است
سخنش پرچم و دست و مشک است
بعد عبّاس، حسین تنها ماند
در زبان همه واویلا ماند
خون به جسم شهدا زینت شد
خیمههای اسرا غارت شد
یا رسول الله اجانب پستند
دست طفلان علی را بستند
هر که میکرد خطر را احساس
داد میزد مددی یا عباس
تا بشیر این سخنان کرد تمام
ناله برخاست ز یاران امام
ناگهان امّ بنین پیش آمد
سوز آهش به دل ریش آمد
کای بشیر از تو چه بود این احساس
از حسین گوی نگو از عباس
چار فرزند من ار اصلان است
جانشان خاک ره قرآن است
کو حسینم که به دورش گردم؟
که حسین است دوای دردم
بیحسین یار نمیخواهم من
گل و گلزار نمیخواهم من
بیحسین یاس چه ارزش دارد
جان عبّاس چه ارزش دارد؟!
گر حسین رفت علی در راه است
بعد از او نوبت عبدالله است
این ستاره به قمر خواهد رفت
پسرش راه پدر خواهد رفت
چه غم ار مونس غمهایم من
که کنیز در زهرایم من
فاطمه تاج سر نسوان است
فاطمه کوثر جاویدان است
او گل و امّ بنین خاک درش
پسرانم به فدای پسرش
گر بود امّ بنین نور دو عین
گو کنیز است به امّالحسنین
من ز دیوار و درش میبوسم
با غم و حادثهها مأنوسم
چشم من تا که به در میافتد
شعلۀ غم به جگر میافتد
گویم از سوز جگر یا زهرا
کن به حالم تو نظر یا زهرا
قاصد آورده خبر یا زهرا
دل شده زیر و زبر یا زهرا
ناله کن شام و سحر یا زهرا
زینب آمد ز سفر یا زهرا