- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۸
- بازدید: ۲۶۸۳
- شماره مطلب: ۳۳۳۱
-
چاپ
جامۀ طوفان
مادر دوباره شانه زد موی جوانان را
بوسید موج زلفهای عنبرافشان را
آنگاه دنیا ناگهان چشم تماشا شد
از ماوراءالنهر تا مرز خراسان را
پوشاند صف در صف نگاه روشن خورشید
تا بنگرد بیتابی لبهای عطشان را
چشم محمد را بکش سرمه که بعد از این
دنیا نخواهد دید چشمانی بدین سان را
بر قامت عونت بپوشان جامۀ طوفان
تا او به رقص آرد تمام خاک میدان را
فردا در آن هنگامۀ آتش تماشا کن
از پشت ابر چشمها اندوه باران را ...
-
امشب و فردا
بخواب دختر من، خواب خوش ببین امشب
بخواب تا که بخوابد تب زمین امشب
برای دیدن آن خواب کوچک و معصومچقدر ماه نشسته است، در کمین امشب
-
کاروان خورشید میپاشید
آسمان آهسته میبارید بغضی ساده را
کاروان خورشید میپاشید عرض جاده را
صوت قرآن غریبی دشت را پر کرده بود
بر فراز نیزه میبردند قرآن زاده را
جامۀ طوفان
مادر دوباره شانه زد موی جوانان را
بوسید موج زلفهای عنبرافشان را
آنگاه دنیا ناگهان چشم تماشا شد
از ماوراءالنهر تا مرز خراسان را
پوشاند صف در صف نگاه روشن خورشید
تا بنگرد بیتابی لبهای عطشان را
چشم محمد را بکش سرمه که بعد از این
دنیا نخواهد دید چشمانی بدین سان را
بر قامت عونت بپوشان جامۀ طوفان
تا او به رقص آرد تمام خاک میدان را
فردا در آن هنگامۀ آتش تماشا کن
از پشت ابر چشمها اندوه باران را ...