- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۹
- بازدید: ۹۷۹
- شماره مطلب: ۳۲۷۴
-
چاپ
به ساحتِ مقدس عون و محمد پسران زینب (س)
باید از نیزه پرس و جویی کرد ...
باید از نیزه پرس و جویی کرد، رازِ خونین و سرخِ سرها را
باید از این نهالِ پولادین، چید نارنجیِ ثمرها را
بادها شعله پوش میآیند، اسبها بیسوار ... این یعنی
قاصدی غیرِ دود و آتش نیست، که بگیری از او خبرها را
آه آن زن کی است؟ این بانو ـ که همانند ماه میتابد
و به صف میکند کنارِ هم، با شهامت همه پسرها را؟
آه از بس که مشتری دارند، مانده تا در مدار سرخِ زخم
به کدامین جهت سپر سازد، سینۀ تکتکِ قمرها را!
بچههایی که چشم در راهند، و نفهمیدهاند این نوبت
باید از نیزه پرس و جویی کرد، پیکر زخمیِ پدرها را
آه زینب! دریده شد تنِ عون! ـ گشته پرپر گل محمدیات!
آه در دستِ هنده میبینم، تکّه و پارۀ جگرها را!
باید از نیزه پرس و جویی کرد، که چه طوفانِ هولناکی بود
کز تنِ مرغ در هوا میکند، دانهدانه تمامِ پرها را؟
چکمههای هجوم گلدانند، وَ علفهای هرزِ سفیانی
کربلا یعنی اینکه برداریم، از زمین داسها تبرها را
***
آه امروز ظهر عاشوراست ... من به چشم حماسه میبینم
آن سوی چهرۀ گِلاندود و مرثیهخوانِ رهگذرها را
ظهرِ گرمی است، باد میآید، کاهها در هوا پرنده شدهاند
من به دنبالِ مشک میگردم، شانههای رشیدترها را
***
باید از نیزه پرس و جویی کرد، باید از نیزه پرس و جویی کرد
باید از نیزه پرس و جویی کرد، رازِ خونین و سرخِ سرها را
-
بیمار تندرست
زنجیرها، به پای تو پروانه میشدند
شن بادها، عبور تو را شانه میشدند
شمشیرها به زخم تو بودند آشنابا خانۀ غلاف که بیگانه میشدند
-
سر آورده بود سر
یک کاروان شعلهور آورده بود سر
آتشفشانی از سفر آورده بود سر
در آسمان واقعه، از مشرق طلوعهفتاد و دو ستاره برآورده بود سر
-
باد خیلی بد است
باد خیلی بد است... میخواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد
چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد
دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریههایت را...باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد
-
قطار آتش
دشتها در آتش تب، بی امان میسوختند
کوهها آتشفشان آتشفشان میسوختند
خیمههای مشتعل، گیسوپریش و شعلهوردر حریص ضجههای کودکان میسوختند
بادها خنجر به دست از چار سو میآمدندلالهها از شش جهت تا استخوان میسوختند
به ساحتِ مقدس عون و محمد پسران زینب (س)
باید از نیزه پرس و جویی کرد ...
باید از نیزه پرس و جویی کرد، رازِ خونین و سرخِ سرها را
باید از این نهالِ پولادین، چید نارنجیِ ثمرها را
بادها شعله پوش میآیند، اسبها بیسوار ... این یعنی
قاصدی غیرِ دود و آتش نیست، که بگیری از او خبرها را
آه آن زن کی است؟ این بانو ـ که همانند ماه میتابد
و به صف میکند کنارِ هم، با شهامت همه پسرها را؟
آه از بس که مشتری دارند، مانده تا در مدار سرخِ زخم
به کدامین جهت سپر سازد، سینۀ تکتکِ قمرها را!
بچههایی که چشم در راهند، و نفهمیدهاند این نوبت
باید از نیزه پرس و جویی کرد، پیکر زخمیِ پدرها را
آه زینب! دریده شد تنِ عون! ـ گشته پرپر گل محمدیات!
آه در دستِ هنده میبینم، تکّه و پارۀ جگرها را!
باید از نیزه پرس و جویی کرد، که چه طوفانِ هولناکی بود
کز تنِ مرغ در هوا میکند، دانهدانه تمامِ پرها را؟
چکمههای هجوم گلدانند، وَ علفهای هرزِ سفیانی
کربلا یعنی اینکه برداریم، از زمین داسها تبرها را
***
آه امروز ظهر عاشوراست ... من به چشم حماسه میبینم
آن سوی چهرۀ گِلاندود و مرثیهخوانِ رهگذرها را
ظهرِ گرمی است، باد میآید، کاهها در هوا پرنده شدهاند
من به دنبالِ مشک میگردم، شانههای رشیدترها را
***
باید از نیزه پرس و جویی کرد، باید از نیزه پرس و جویی کرد
باید از نیزه پرس و جویی کرد، رازِ خونین و سرخِ سرها را