- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۴
- بازدید: ۱۰۸۲
- شماره مطلب: ۳۰۰۶
-
چاپ
گل به آب داد!
مادر، نه طفل تشنۀ خود را به باب داد
مهتاب را، فلک، به کف آفتاب داد
چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید
چشمش به لعل خشک وی، از اشک، آب داد
بر کودک و پدر چو جوابی نداد، کس
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو، جواب داد
خون گلوی طفل، نه، ایثار را ببین
آن گل، نخورد آب و، به گلچین گلاب داد
هم عندلیب پُرسد و، هم باغبان، به اشک
آبی به گل نداد، چرا گل به آب داد؟
پَرپَر چو مرغ میزد و تا پر نشسته، تیر
امّا به خنده، باز تسلاّی باب داد
او خنده کرد و، عالم از این خنده گریه کرد
آبی ندید و آب، به چشم سحاب داد
دیگر به لایلای ندارد نیاز، تیر
او را به خواب برد و به مَهدِ تراب داد
-
معصوم هفتم
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
بر درد جهل خلق، ز عالم طبیبتر
نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر
-
بزم عدو
از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت
من سفرهام کباب، به غیر از جگر نداشت
«ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم»
جز داغ دل، نصیب، جگر بیشتر نداشت
-
دلِ عشق
من نرد غم لیلی لیلا زدهام
دلخونم و چون لاله به صحرا زدهام
آنجا که سفینه النجاهاست، حسین
دریا، دلِ عشق و من به دریا زدهام
-
نی نامه
قمار عشق را خوش برده بودی
سرت آنجا که باده خورده بودی
تو بودی زخمۀ زخمیّ بیداد
که عمری بی صدا بودیّ و فریاد
گل به آب داد!
مادر، نه طفل تشنۀ خود را به باب داد
مهتاب را، فلک، به کف آفتاب داد
چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید
چشمش به لعل خشک وی، از اشک، آب داد
بر کودک و پدر چو جوابی نداد، کس
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو، جواب داد
خون گلوی طفل، نه، ایثار را ببین
آن گل، نخورد آب و، به گلچین گلاب داد
هم عندلیب پُرسد و، هم باغبان، به اشک
آبی به گل نداد، چرا گل به آب داد؟
پَرپَر چو مرغ میزد و تا پر نشسته، تیر
امّا به خنده، باز تسلاّی باب داد
او خنده کرد و، عالم از این خنده گریه کرد
آبی ندید و آب، به چشم سحاب داد
دیگر به لایلای ندارد نیاز، تیر
او را به خواب برد و به مَهدِ تراب داد