- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۲
- بازدید: ۱۳۵۱
- شماره مطلب: ۲۹۴۶
-
چاپ
ردّ پا
از سر نیزه دعایی کن سوای این و آن
چون امیدی نیست دیگر به دعای این و آن
جادهای هستم که پایانم تویی امّا بدان
مانده روی بغضهایم ردّپای این و آن
تا علم افتاد بیمولا و بیصاحب شدم
میچکد خون دلم از طعنههای این و آن
صبر هم اندازهای دارد برادر تا به کی
سر ببینم در میان دستهای این و آن
نعلها تقسیم میکردند با بیدقتی
پارههای جسم پاکت را برای این و آن
دخترت را سنگها از بس اذیت کردهاند
میپرد از خواب شبها با صدای این و آن
البلاء للولا پس هر چه پیش آید خوش است
کربلا ماییم یعنی مبتلای این و آن
-
مقتل انگار پر از غوغا شد
کار را یکسره کرد و پا شد
دور شد از همگان، تنها شد
مقتل انگار پر از غوغا شد
سر پیراهن او دعوا شد
-
نشان کربلا
چیزی نمانده تا برسد کاروانشان
از دورها به چشم می آید نشانشان
از پردههای سردر محمل مشخص است
هرگز نداده است نسیمی تکانشان
-
السّلام علی الطفّل الرّضیع
لشگری در پیش رویش هست و تنها میرود
تا بگیرد حقّ بابا و خودش را میرود
آن چنان پیچیده بوی یاس در قنداقهاش
گوییا دارد به استقبال زهرا میرود
ردّ پا
از سر نیزه دعایی کن سوای این و آن
چون امیدی نیست دیگر به دعای این و آن
جادهای هستم که پایانم تویی امّا بدان
مانده روی بغضهایم ردّپای این و آن
تا علم افتاد بیمولا و بیصاحب شدم
میچکد خون دلم از طعنههای این و آن
صبر هم اندازهای دارد برادر تا به کی
سر ببینم در میان دستهای این و آن
نعلها تقسیم میکردند با بیدقتی
پارههای جسم پاکت را برای این و آن
دخترت را سنگها از بس اذیت کردهاند
میپرد از خواب شبها با صدای این و آن
البلاء للولا پس هر چه پیش آید خوش است
کربلا ماییم یعنی مبتلای این و آن