مشخصات شعر

ردّ پا

از سر نیزه دعایی کن سوای این و آن

چون امیدی نیست دیگر به دعای این و آن

 

جاده‌ای هستم که پایانم تویی امّا بدان

مانده روی بغض‌هایم ردّپای این و آن

 

تا علم افتاد بی‌مولا و بی‌صاحب شدم

می‌چکد خون دلم از طعنه‌های این و آن

 

صبر هم اندازه‌ای دارد برادر تا به کی

سر ببینم در میان دست‌های این و آن

 

نعل‌ها تقسیم می‌کردند با بی‌دقتی

پاره‌های جسم پاکت را برای این و آن

 

دخترت را سنگ‌ها از بس اذیت کرده‌اند

می‌پرد از خواب شب‌ها با صدای این و آن

 

البلاء للولا پس هر چه پیش آید خوش است

کربلا ماییم یعنی مبتلای این و آن

 

ردّ پا

از سر نیزه دعایی کن سوای این و آن

چون امیدی نیست دیگر به دعای این و آن

 

جاده‌ای هستم که پایانم تویی امّا بدان

مانده روی بغض‌هایم ردّپای این و آن

 

تا علم افتاد بی‌مولا و بی‌صاحب شدم

می‌چکد خون دلم از طعنه‌های این و آن

 

صبر هم اندازه‌ای دارد برادر تا به کی

سر ببینم در میان دست‌های این و آن

 

نعل‌ها تقسیم می‌کردند با بی‌دقتی

پاره‌های جسم پاکت را برای این و آن

 

دخترت را سنگ‌ها از بس اذیت کرده‌اند

می‌پرد از خواب شب‌ها با صدای این و آن

 

البلاء للولا پس هر چه پیش آید خوش است

کربلا ماییم یعنی مبتلای این و آن

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×