- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۹
- بازدید: ۱۹۰۸
- شماره مطلب: ۲۴۵۳
-
چاپ
شمشیر نزن، قرار ما روز دهم
ما چشم به احسان کریمان داریم
شوق نمک خوان کریمان داریم
در سفرۀ خود نان کریمان داریم
با رزق کریمان چو بسازیم همه
از خلق همیشه بی نیازیم همه
امشب که گداییم، گدای دو کریم
سرگرم عزاییم، عزای دو کریم
در خیمۀ حزن بچههای دو کریم
با فاطمه یا محمدا میگوییم
با زینبشان یا حسنا میگوییم
با سینۀ این دو جهل امت بد کرد
نیرنگ صحابه و خیانت بد کرد
دنیا طلبی، بغض و عداوت بد کرد
با اینکه عزیزان خدایند این دو
افسوس که مسموم جفایند این دو
کشته است زنی یهودیه خاتم را
انداخته بر دل همه ماتم را
صدیقه تحمل نکند این غم را
آوار فراق بر جگر سنگین است
دل کندن دختر از پدر سنگین است
افسرده شدیم پشت دیوار بقیع
پژمرده شدیم پشت دیوار بقیع
سرخورده شدیم پشت دیوار بقیع
دیدیم همان شاه که صاحب کرم است
برعکس امامزادهها بی حرم است
ای حضرت مجتبی فدای غم تو
ماییم طرفدار تو و پرچم تو
هرچند جفا کرد به تو مَحرَم تو
ما محرم روضههای جانسوز توییم
در ماتم روضههای جانسوز توییم
ای آه شرربار دلت قاتل ما
آتش بزن امشبی همه حاصل ما
با روضۀ کوچهها بسوزان دل ما
آن کوچه که از حرف دلت شد حاکی
آنجا که حجاب مادرت شد خاکی
ناموس خدا بود و سرش پایین بود
کوهی ز حیا بود و سرش پایین بود
در ذکر و دعا بود و سرش پایین بود
دور از نظر شیر خدا زد سیلی
دشمن به رخش چه بی هوا زد سیلی
آنها که حبیبۀ خدا را زدهاند
با ضرب لگد مادر ما را زدهاند
زهرا، نه، امام مجتبی را زدهاند
آن روز درون کوچه پژمرد حسن
مادر که زمین خورد دگر مُرد حسن
ارباب، که بسیار خیانت دیده
از کوچه و مسمار خیانت دیده
از یار و از اغیار خیانت دیده
آخر چه چشیده به خودش میپیچد
چون مارگزیده به خودش میپیچد
مسموم شد و زهر به جانش افتاد
افسوس توانِ زانوانش افتاد
پاره جگر از لای دهانش افتاد
ای وای که روحش ز بدن رفتنی است
تشتی برسانید، حسن رفتنی است
بالای سرش برادرش چون آمد
با پای برهنه خواهرش چون آمد
شد تشنه و قاسم پسرش چون آمد
رو کرد به شاه کربلا، گفت که آه
لا یَوم، کَیَومَکَ أباعَبدالله
انگار حسینم، جگرم میسوزد
دنیا به خدا در نظرم میسوزد
من میروم، اما پسرم میسوزد
تو بعد حسن، هم پدر قاسم باش
هم سایۀ بالای سر قاسم باش
فرمود: حسین! ای همۀ هست حسن
فردا ز پی جنازهام گر آن زن
دستور دهد تیر ببارند به من
شمشیر خودت را تو نیاور بالا
در گوش اباالفضل بگو ای سقّا!
گفته است حسن قرار ما روز دهم
شمشیر نزن، قرار ما روز دهم
با قاسم من، قرار ما روز دهم
آن روز اباالفضل بیا کاری کن
جای حسنت، حسین را یاری کن
-
دردهای بی شمار
هرکسی با هر عقیده، هرکسی با هر مرام
راه افتاده برای خاکبوسی امام
آمدند از شیعه و سنی و نصرانی و گبر
پا به پای اربعینیها به قصد یک سلام
-
آب همچون کربلا در خانهات نایاب شد
ای که بر جودت سلیمان نبی رو میزند
روبروی گنبد تو نوح زانو میزند
صحن و ایوان تو را جبرئیل جارو میزند
شمع عمرت در جوانی از چه سو سو میزند؟
-
به حجره روضۀ عطشان کربلا داری
تویی که جود و عطا بر امامها داری
چقدر لطف و سخاوت برای ما داری؟
جواد فاطمه، ارث از کریمِ او بردی
غریبِ خانه شدن را ز مجتبا داری
-
عرش فتاده از فرس
کاش کمی صرف خدا میشدم
از همه جز خدا، جدا میشدم
کاش که با نعرۀ «قوموا الیه»
علیه نفس خویش پا میشدم
شمشیر نزن، قرار ما روز دهم
ما چشم به احسان کریمان داریم
شوق نمک خوان کریمان داریم
در سفرۀ خود نان کریمان داریم
با رزق کریمان چو بسازیم همه
از خلق همیشه بی نیازیم همه
امشب که گداییم، گدای دو کریم
سرگرم عزاییم، عزای دو کریم
در خیمۀ حزن بچههای دو کریم
با فاطمه یا محمدا میگوییم
با زینبشان یا حسنا میگوییم
با سینۀ این دو جهل امت بد کرد
نیرنگ صحابه و خیانت بد کرد
دنیا طلبی، بغض و عداوت بد کرد
با اینکه عزیزان خدایند این دو
افسوس که مسموم جفایند این دو
کشته است زنی یهودیه خاتم را
انداخته بر دل همه ماتم را
صدیقه تحمل نکند این غم را
آوار فراق بر جگر سنگین است
دل کندن دختر از پدر سنگین است
افسرده شدیم پشت دیوار بقیع
پژمرده شدیم پشت دیوار بقیع
سرخورده شدیم پشت دیوار بقیع
دیدیم همان شاه که صاحب کرم است
برعکس امامزادهها بی حرم است
ای حضرت مجتبی فدای غم تو
ماییم طرفدار تو و پرچم تو
هرچند جفا کرد به تو مَحرَم تو
ما محرم روضههای جانسوز توییم
در ماتم روضههای جانسوز توییم
ای آه شرربار دلت قاتل ما
آتش بزن امشبی همه حاصل ما
با روضۀ کوچهها بسوزان دل ما
آن کوچه که از حرف دلت شد حاکی
آنجا که حجاب مادرت شد خاکی
ناموس خدا بود و سرش پایین بود
کوهی ز حیا بود و سرش پایین بود
در ذکر و دعا بود و سرش پایین بود
دور از نظر شیر خدا زد سیلی
دشمن به رخش چه بی هوا زد سیلی
آنها که حبیبۀ خدا را زدهاند
با ضرب لگد مادر ما را زدهاند
زهرا، نه، امام مجتبی را زدهاند
آن روز درون کوچه پژمرد حسن
مادر که زمین خورد دگر مُرد حسن
ارباب، که بسیار خیانت دیده
از کوچه و مسمار خیانت دیده
از یار و از اغیار خیانت دیده
آخر چه چشیده به خودش میپیچد
چون مارگزیده به خودش میپیچد
مسموم شد و زهر به جانش افتاد
افسوس توانِ زانوانش افتاد
پاره جگر از لای دهانش افتاد
ای وای که روحش ز بدن رفتنی است
تشتی برسانید، حسن رفتنی است
بالای سرش برادرش چون آمد
با پای برهنه خواهرش چون آمد
شد تشنه و قاسم پسرش چون آمد
رو کرد به شاه کربلا، گفت که آه
لا یَوم، کَیَومَکَ أباعَبدالله
انگار حسینم، جگرم میسوزد
دنیا به خدا در نظرم میسوزد
من میروم، اما پسرم میسوزد
تو بعد حسن، هم پدر قاسم باش
هم سایۀ بالای سر قاسم باش
فرمود: حسین! ای همۀ هست حسن
فردا ز پی جنازهام گر آن زن
دستور دهد تیر ببارند به من
شمشیر خودت را تو نیاور بالا
در گوش اباالفضل بگو ای سقّا!
گفته است حسن قرار ما روز دهم
شمشیر نزن، قرار ما روز دهم
با قاسم من، قرار ما روز دهم
آن روز اباالفضل بیا کاری کن
جای حسنت، حسین را یاری کن