مشخصات شعر

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را

آیینه‌دار قافلۀ بی‌قراری‌ام
آیینه‌ام شکسته و گرد و غباری‌ام

 

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را
از ناله‌ها و گریۀ شب‌زنده‌داری‌ام

 

حرفی بزن برای دلم، صحبتی بکن
یک مرهمی گذار بر این زخم کاری‌ام!

 

بابا مگر لبان تو آسیب دیده‌اند؟
صحبت نمی‌کنی پدر لب‌اناری‌ام؟

 

شأنت به نیزه نیست، بیا روی دامنم
دستم نمی‌کند که در این کار یاری‌ام!

 

بالای نیزه بودی و دیدم به چشم خود
سنگت زدند تا شکنند استواری‌ام

 

این نیزه نیست رحل کتاب رقیه است
جبریل آمده به ملاقات قاری‌ام

 

کوه وقار بودم و مملو از غرور
حالا ببین تو وسعت این شرمساری‌ام

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را

آیینه‌دار قافلۀ بی‌قراری‌ام
آیینه‌ام شکسته و گرد و غباری‌ام

 

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را
از ناله‌ها و گریۀ شب‌زنده‌داری‌ام

 

حرفی بزن برای دلم، صحبتی بکن
یک مرهمی گذار بر این زخم کاری‌ام!

 

بابا مگر لبان تو آسیب دیده‌اند؟
صحبت نمی‌کنی پدر لب‌اناری‌ام؟

 

شأنت به نیزه نیست، بیا روی دامنم
دستم نمی‌کند که در این کار یاری‌ام!

 

بالای نیزه بودی و دیدم به چشم خود
سنگت زدند تا شکنند استواری‌ام

 

این نیزه نیست رحل کتاب رقیه است
جبریل آمده به ملاقات قاری‌ام

 

کوه وقار بودم و مملو از غرور
حالا ببین تو وسعت این شرمساری‌ام

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×