مشخصات شعر

مثل تیغۀ عَلَم

تا به دستیاری تو عشق را برفراز آسمان علم کند

ناگزیر بود دست خویش را در حوالی زمین قلم کند

 

دید، آب و نیزه، نقشه می­‌کشند، مثل آتش از میانشان گذشت

تا حصار فتنۀ  فرات را با لبان تشنه متهم کند

 

جاری شریعه می­‌گذشت و ماه، مشک را پرآب کرد و بازگشت

شرم کرد با ترنّم فرات، از فراز تشنگیش کم کند

 

«ماه بود و مشک» در حصار گرگ یک سوار و یک تهاجم بزرگ

مانده زخم واپسین که چشم او، داستان دیگری رقم کند

 

***

 

کای امام تشنه لب ببخش تو، ایستاده‌­ای و او نشسته است

کاش می‌­شد این سوار غرق خون بی دودست تکیه، قد علم کند

 

شاید آرزوی دیگری نداشت، غیر از اینکه مثل تیغۀ  عَلَم

قامت هزار زخم خویش را پیش پای حضرت تو خم کند

مثل تیغۀ عَلَم

تا به دستیاری تو عشق را برفراز آسمان علم کند

ناگزیر بود دست خویش را در حوالی زمین قلم کند

 

دید، آب و نیزه، نقشه می­‌کشند، مثل آتش از میانشان گذشت

تا حصار فتنۀ  فرات را با لبان تشنه متهم کند

 

جاری شریعه می­‌گذشت و ماه، مشک را پرآب کرد و بازگشت

شرم کرد با ترنّم فرات، از فراز تشنگیش کم کند

 

«ماه بود و مشک» در حصار گرگ یک سوار و یک تهاجم بزرگ

مانده زخم واپسین که چشم او، داستان دیگری رقم کند

 

***

 

کای امام تشنه لب ببخش تو، ایستاده‌­ای و او نشسته است

کاش می‌­شد این سوار غرق خون بی دودست تکیه، قد علم کند

 

شاید آرزوی دیگری نداشت، غیر از اینکه مثل تیغۀ  عَلَم

قامت هزار زخم خویش را پیش پای حضرت تو خم کند

۱ نظر
 
  • زهرا ۱۳۹۵/۰۱/۲۴

    سلام بر عباس علمدار

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×