- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۵
- بازدید: ۲۰۱۸
- شماره مطلب: ۲۲۹۵
-
چاپ
گُل خورشید
سبز شد سری بر نی، روبروی چشمانش
جان گرفت شعری تر، در گلوی چشمانش
شیههای کشید و تاخت، روی شانههای دشت
ذوالجناح خونینِ جستجوی چشمانش
تیر خورد مشک چشم، غنچه غنچه، جاری شد
توی دشتها پیچید، عطر و بوی چشمانش
***
آیه آیه میخوانی با لبنان خونینت
خطبه خطبه میگوید قصّهگوی چشمانش
نی ز عشق تو دیری است شروه خوان شیدایی است
از شکفتن آن روز، روبروی چشمانش
از بهار داغ توست، شعلهور، گُل خورشید
رسم و راه دریاهاست، خلقوخوی چشمانش
تا همیشه مینوشند، با عطش زلالی را
چکّه چکّه دریاها، از سبوی چشمانش
گُل خورشید
سبز شد سری بر نی، روبروی چشمانش
جان گرفت شعری تر، در گلوی چشمانش
شیههای کشید و تاخت، روی شانههای دشت
ذوالجناح خونینِ جستجوی چشمانش
تیر خورد مشک چشم، غنچه غنچه، جاری شد
توی دشتها پیچید، عطر و بوی چشمانش
***
آیه آیه میخوانی با لبنان خونینت
خطبه خطبه میگوید قصّهگوی چشمانش
نی ز عشق تو دیری است شروه خوان شیدایی است
از شکفتن آن روز، روبروی چشمانش
از بهار داغ توست، شعلهور، گُل خورشید
رسم و راه دریاهاست، خلقوخوی چشمانش
تا همیشه مینوشند، با عطش زلالی را
چکّه چکّه دریاها، از سبوی چشمانش