- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
- بازدید: ۴۶۳۰
- شماره مطلب: ۱۸۹۹
-
چاپ
مدح امام زمان (عج)
سلامٌ عَلی آلِ یاسین
سلامٌ عَلی آسمان در نگاهت
سلامٌ عَلی نور در سجدهگاهت
سلامٌ عَلی چشم آن حوض خوشبخت
که یک بار افتاده بر عکس ماهت
مسیحی پریشان زلف چلیپایت
و هندو گرفتار خال سیاهت
چه رازی است بین نگاه تو با آب؟
که با دیدنش روضه میخواند آهت
چه بغضی؟ که میگیرد از ابر، باران
و از چشمهای تو یک خواب راحت
سلامٌ عَلی آلِ یاسین سیبی
که افتاد در جویبار نگاهت
چه ساعات سبزی است آن روز روشن
که با سیصد و سیزده مردِ راهت ـ
میآیی و میآید عطر نسیمی
و خورشیدی از مشرق صبحگاهت
رجزهای ابیات داغ غزلهات
و جادوی چشمان زیبا، سلاحت
سلامٌ عَلی جاده و گرد و میدان
نَفَسهای اسبان و رقص سپاهت
ببین از حقیقت فقط مانده اسمی
و دینی که دارد به دنیا شباهت
برو قلعۀ ابرها را فرو ریز
برو دست خورشید پشتوپناهت
سلامٌ عَلی پیچ و تاب قشنگی
که افتاده در پرچم لا الهَت
-
سه ساله دختر که زدن نداره
زدن نداره
دختری که رمق به تن نداره
راه میرم آروماین پا که نای دویدن نداره
-
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
میزد به پایت بوسه لبهای مدینه
ای خوش به حال نیمه شبهای مدینه
-
غم عشقت بیابان پرورم کرد
من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم
من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم
نمیدانم کجایی هستم، اما خوب میدانم
هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم
-
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود
مدح امام زمان (عج)
سلامٌ عَلی آلِ یاسین
سلامٌ عَلی آسمان در نگاهت
سلامٌ عَلی نور در سجدهگاهت
سلامٌ عَلی چشم آن حوض خوشبخت
که یک بار افتاده بر عکس ماهت
مسیحی پریشان زلف چلیپایت
و هندو گرفتار خال سیاهت
چه رازی است بین نگاه تو با آب؟
که با دیدنش روضه میخواند آهت
چه بغضی؟ که میگیرد از ابر، باران
و از چشمهای تو یک خواب راحت
سلامٌ عَلی آلِ یاسین سیبی
که افتاد در جویبار نگاهت
چه ساعات سبزی است آن روز روشن
که با سیصد و سیزده مردِ راهت ـ
میآیی و میآید عطر نسیمی
و خورشیدی از مشرق صبحگاهت
رجزهای ابیات داغ غزلهات
و جادوی چشمان زیبا، سلاحت
سلامٌ عَلی جاده و گرد و میدان
نَفَسهای اسبان و رقص سپاهت
ببین از حقیقت فقط مانده اسمی
و دینی که دارد به دنیا شباهت
برو قلعۀ ابرها را فرو ریز
برو دست خورشید پشتوپناهت
سلامٌ عَلی پیچ و تاب قشنگی
که افتاده در پرچم لا الهَت