- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۱۹
- بازدید: ۱۹۷۳
- شماره مطلب: ۱۸۲۱
-
چاپ
گفتی تو از حسین و اباالفضل زد به سر
ای کوه درد این دم آخر سخن بگو
امشب به جای چاه، غمت را به من بگو
گر فکر میکنی که تحمل نمیکنم
من میروم ز حجره برون، با حسن بگو
با آنکه فکر بی تو شدن قاتل من است
حتی شده دوباره ز بی تو شدن، بگو
بنگر رساندهای به کجا کار دل، که من
گویم به التماس، ز غسل و کفن بگو
گر چه سخن ز پر زدنت میکشد مرا
راضی به هر چه گوییام، از پر زدن بگو
لب باز کن دوباره تو و باز هم به من
زینب چنین به سینه و بر سر مزن، بگو
آن را که گفتی از من و عباس تا شنید
رنگش پرید و لرزه فتادش به تن بگو
گفتی تو از حسین و اباالفضل زد به سر
گر میشود بریده سرش از بدن، بگو
-
بیا برگردیم
ای مرا دلبر و دلدار، بیا برگردیم
خیمه برپا مکن اینبار، بیا برگردیم
دم به دم دشمن تازهنفسی میآید
تا که فرصت بودای یار، بیا برگردیم
-
تماشا کن
الا! ای مه! که در پیشت، ندارد ماه، زیبایی
به محفل آمدی با سر که سازی محفل آرایی؟
به استقبال تو گر نامدم، ای باب! معذورم
که دنبال سرت از بس دویدم، نبْوَدم پایی
-
سنگ صبور
منم سنگ صبور لانهی عشق
که بودم خانهدار خانهی عشق
منم در بزم مظلومانهی عشق
سرود نغز و جاویدانهی عشق
-
بر سرم خاک، شاه بر خاک است
صبح تا عصر پیکر آورده
چه قدر جسم بی سر آورده
لیک با آنکه اصغر آورده
خستگی را ز پا درآورده
گفتی تو از حسین و اباالفضل زد به سر
ای کوه درد این دم آخر سخن بگو
امشب به جای چاه، غمت را به من بگو
گر فکر میکنی که تحمل نمیکنم
من میروم ز حجره برون، با حسن بگو
با آنکه فکر بی تو شدن قاتل من است
حتی شده دوباره ز بی تو شدن، بگو
بنگر رساندهای به کجا کار دل، که من
گویم به التماس، ز غسل و کفن بگو
گر چه سخن ز پر زدنت میکشد مرا
راضی به هر چه گوییام، از پر زدن بگو
لب باز کن دوباره تو و باز هم به من
زینب چنین به سینه و بر سر مزن، بگو
آن را که گفتی از من و عباس تا شنید
رنگش پرید و لرزه فتادش به تن بگو
گفتی تو از حسین و اباالفضل زد به سر
گر میشود بریده سرش از بدن، بگو