- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۱۶
- بازدید: ۱۶۲۲
- شماره مطلب: ۱۵۵۳
-
چاپ
روضهخوان چشمهای حضرت شد
چشمهایش پر از تبسم بود
چشم نه آسمان هفتم بود
آسمان نه، شکوه این خلقت
در طلوع نگاه او گم بود
جبرئیل نگاه او هر شب
با خداوند در تکلم بود
تا سحر گونههای نمناکش
روی سجاده در تیمم بود
واژههایم حکایت مردی ست
که دلش بیقرار مردم بود
نان جو خورد و سفرۀ دستش
وقت اطعام دشت گندم بود
پدر مهربان این عالم
ریزه خوارش هزارها حاتم
چشمهایی پر از سحر دارد
آسمان آسمان سفر دارد
در کنار خرابهها هر شب
مشت خاکی به زیر سر دارد
نان و خرما به روی دوشش تا
باری از دوش خلق بردارد
در دیارش غریب بی معناست
او ز حال همه خبر دارد
دیدۀ روشنش گواهی داد
که به دلخستهها نظر دارد
نگران سعادت خلق است
که چنین چشمهای تر دارد
از همه از تمام خسته دلان
قلبی اما شکستهتر دارد
گوشۀ خلوت غریبستان
در نگاهش غمی اگر دارد
خاطرات قدیمی شهری است
داغهایی که بر جگر دارد
با غم و اشک و آه همراه است
آه سی سال همدمش چاه است
اشک، آب وضوی مولا بود
خون دل در سبوی مولا بود
خار در چشمهای دلخونش
استخوان در گلوی مولا بود
لالههای کنار نخلستان
شرحی از گفتگوی مولا بود
ماجراهای چادری خاکی
رازهای مگوی مولا بود
همۀ صحنههای آن کوچه
روز و شب روبروی مولا بود
خسته بود از دیار دلتنگی
پر زدن آرزوی مولا بود
یک جهان اشک و آه و شیون داشت
حضرت عشق، شوق رفتن داشت
شب آخر شب اجابت شد
شب پایان رنج و غربت شد
از غم بی کسی سی ساله
آخر از اشک و آه راحت شد
کشتۀ کوچههای دلتنگی
عاقبت قسمتش شهادت شد
سجدۀ تیغ تا دل ابرو
نکند آسمان دو قسمت شد
دل محراب غرق در خون و
روضهخوان چشمهای حضرت شد
پرده افتاد و صحنهها یک یک
در نگاه ترش روایت شد
پرده افتاد و در همین کوفه
ناگهان عرصۀ قیامت شد
تیغ فتنه دوباره غوغا کرد
کربلا، کربلا مصیبت شد
بر سر نیزهها سر ارباب
قسمت زینبش اسارت شد
پیش چشمان غیرت اللّهی
به عزیز خدا جسارت شد
از شرف هم مضایقه کردند
هر چه بود و نبود غارت شد
طمع جاه و مال و منصب بود
غربت عشق بی نهایت شد
حب دنیا چه کرد با امت
که چنین غافل از ولایت شد
روضۀ غفلت بشر جاری ست
ماهِمان در غروب بی یاری ست
-
اربعین بیقراری
نوای ناله و غمها: رقیه
گرفته کاروان دم: یا رقیه
رسیده اربعین بیقراری
همه برگشتهاند اما رقیه
-
روضهخوان ارباب
با نالۀ یا حسین بیتاب شدی
از داغ لب تشنۀ او آب شدی
با زمزمههای «أو سمعتم بغریب»
یک عمر تو روضهخوان ارباب شدی
-
کوثر بیقرینه
ای کوثر بیقرینۀ ثارالله
آرام و قرار سینۀ ثارالله
در صبر و شکوه و استقامت، یکتا
آیینۀ حق! سکینۀ ثارالله
-
فاطمهمذهب
در جمع ملائک مقرب هستی
از روز ازل فاطمهمذهب هستی
شد محو جمال کبریایی جانت
محبوب دل حسین و زینب هستی
روضهخوان چشمهای حضرت شد
چشمهایش پر از تبسم بود
چشم نه آسمان هفتم بود
آسمان نه، شکوه این خلقت
در طلوع نگاه او گم بود
جبرئیل نگاه او هر شب
با خداوند در تکلم بود
تا سحر گونههای نمناکش
روی سجاده در تیمم بود
واژههایم حکایت مردی ست
که دلش بیقرار مردم بود
نان جو خورد و سفرۀ دستش
وقت اطعام دشت گندم بود
پدر مهربان این عالم
ریزه خوارش هزارها حاتم
چشمهایی پر از سحر دارد
آسمان آسمان سفر دارد
در کنار خرابهها هر شب
مشت خاکی به زیر سر دارد
نان و خرما به روی دوشش تا
باری از دوش خلق بردارد
در دیارش غریب بی معناست
او ز حال همه خبر دارد
دیدۀ روشنش گواهی داد
که به دلخستهها نظر دارد
نگران سعادت خلق است
که چنین چشمهای تر دارد
از همه از تمام خسته دلان
قلبی اما شکستهتر دارد
گوشۀ خلوت غریبستان
در نگاهش غمی اگر دارد
خاطرات قدیمی شهری است
داغهایی که بر جگر دارد
با غم و اشک و آه همراه است
آه سی سال همدمش چاه است
اشک، آب وضوی مولا بود
خون دل در سبوی مولا بود
خار در چشمهای دلخونش
استخوان در گلوی مولا بود
لالههای کنار نخلستان
شرحی از گفتگوی مولا بود
ماجراهای چادری خاکی
رازهای مگوی مولا بود
همۀ صحنههای آن کوچه
روز و شب روبروی مولا بود
خسته بود از دیار دلتنگی
پر زدن آرزوی مولا بود
یک جهان اشک و آه و شیون داشت
حضرت عشق، شوق رفتن داشت
شب آخر شب اجابت شد
شب پایان رنج و غربت شد
از غم بی کسی سی ساله
آخر از اشک و آه راحت شد
کشتۀ کوچههای دلتنگی
عاقبت قسمتش شهادت شد
سجدۀ تیغ تا دل ابرو
نکند آسمان دو قسمت شد
دل محراب غرق در خون و
روضهخوان چشمهای حضرت شد
پرده افتاد و صحنهها یک یک
در نگاه ترش روایت شد
پرده افتاد و در همین کوفه
ناگهان عرصۀ قیامت شد
تیغ فتنه دوباره غوغا کرد
کربلا، کربلا مصیبت شد
بر سر نیزهها سر ارباب
قسمت زینبش اسارت شد
پیش چشمان غیرت اللّهی
به عزیز خدا جسارت شد
از شرف هم مضایقه کردند
هر چه بود و نبود غارت شد
طمع جاه و مال و منصب بود
غربت عشق بی نهایت شد
حب دنیا چه کرد با امت
که چنین غافل از ولایت شد
روضۀ غفلت بشر جاری ست
ماهِمان در غروب بی یاری ست