- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۱۵
- بازدید: ۳۰۸۲
- شماره مطلب: ۱۳۵۵
-
چاپ
ذوالجناح
بر زمین کوبید سم، اما سوارش برنخاست
شیهه زد، اما امیر کارزارش برنخاست
شعلهور شد در جنون خشم و بهت خود ولی
راکبش، آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست
پیکرش شد جنگلی از شاخسار نیزه، آه!
جز گل زخم دمادم از بهارش برنخاست
لحظهای آسود در خواب چمن زار بهشت
کرکس درد از تن گلگون خارش برنخاست
مثل یک ابر سفید اما سترون در افق
هیچ جز آهی ز جان درد بارش برنخاست
جوی رگهایش تهی چون گشت زیر پای مرد
زانوان خم کرد و دیگر از کنارش برنخاست
-
سقّای تشنه
سقّای تشنهای، همه عالم فدای تو!
بگْذار سیل اشک فشانم به پای تو
باران گریههای صمیمانهی من است
تاوان تشنه ماندن اهل سرای تو
-
در صبح میلاد
بهار آیینۀ یاد تو باشد
گل خورشید همزاد تو باشد
به هر دشتی که سرخ از خون مردی است
طنین سبز فریاد تو باشد
-
سفر سرخ
سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت
بر تو ای شیر چه در جنگل شمشیر گذشت
شعله زد زخم تو بر خیمۀ خورشید و غمتنیزهای گشت و ز قلب فلکِ پیر گذشت
ذوالجناح
بر زمین کوبید سم، اما سوارش برنخاست
شیهه زد، اما امیر کارزارش برنخاست
شعلهور شد در جنون خشم و بهت خود ولی
راکبش، آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست
پیکرش شد جنگلی از شاخسار نیزه، آه!
جز گل زخم دمادم از بهارش برنخاست
لحظهای آسود در خواب چمن زار بهشت
کرکس درد از تن گلگون خارش برنخاست
مثل یک ابر سفید اما سترون در افق
هیچ جز آهی ز جان درد بارش برنخاست
جوی رگهایش تهی چون گشت زیر پای مرد
زانوان خم کرد و دیگر از کنارش برنخاست