- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۲۴
- بازدید: ۴۳۸۲
- شماره مطلب: ۱۲۳۶
-
چاپ
جان صبر هم به لب رسیده است
باز چشم من چه خواب دیده است؟
باز دست من چه آفریده است
صخرهای سیاه با شقاوتش
دست و پای آب را بریده است
آفتاب دست گرم خویش را
روی صورت زمین کشیده است
از فشار بی رویۀ عطش
پشت سقف کربلا خمیده است
نبض کربلا دگر نمیزند
جان صبر هم به لب رسیده است
از نگاه تند چشم شعلهها
رنگ روی خیمهها پریده است
روی سنگها و روی خارها
خون قرمز خدا چکیده است
دود العطش حریق میشود
این حریق خیمه را دریده است
آب خیس کرده ذوق مشک را
مشک طعم آب را چشیده است
از فراز تلّ زینبیه تا
قتلگاه یک نفس دویده است
سرفراز باش و جاودانه شو
عقل نیزه هم به این رسیده است
-
ختم دو دست
به روی سینۀ تو، جای بوسه حتّی نیست
وَ زخم خوردهتر از پیکرت، در این جا نیست
چه فکر میکند این جوی چشمْتنگ و خسیس؟
سرابِ برکۀ کوچک، حریف دریا نیست
-
سیمرغ فدایی
دل من بر سر این دار، صفایی دارد
وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد
خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من
هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد
-
سیمرغ
زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد
این کار را براى رضاى خدا نکرد
پر میگشود اگر، همه را باد برده بود
سیمرغ بود و جلوۀ بى انتها نکرد -
هر سال با حسین تو تحویل میشود
گفتـنـد وزن و قافیــه تعطیـل میشود
قحطـی اسـتعاره وتمثـیلمیشود
قوت گرفت شایعه میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتـی خبـر رسـیـد کـه از سردی هـوا
گـلدسـته چـند ثـانـیه قندیل میشود
جان صبر هم به لب رسیده است
باز چشم من چه خواب دیده است؟
باز دست من چه آفریده است
صخرهای سیاه با شقاوتش
دست و پای آب را بریده است
آفتاب دست گرم خویش را
روی صورت زمین کشیده است
از فشار بی رویۀ عطش
پشت سقف کربلا خمیده است
نبض کربلا دگر نمیزند
جان صبر هم به لب رسیده است
از نگاه تند چشم شعلهها
رنگ روی خیمهها پریده است
روی سنگها و روی خارها
خون قرمز خدا چکیده است
دود العطش حریق میشود
این حریق خیمه را دریده است
آب خیس کرده ذوق مشک را
مشک طعم آب را چشیده است
از فراز تلّ زینبیه تا
قتلگاه یک نفس دویده است
سرفراز باش و جاودانه شو
عقل نیزه هم به این رسیده است