مشخصات شعر

داغی که از جنس لاله ا‏ست

می‌‏آید از سمتِ مغرب، اسبی که تنهای تنهاست  
تصویر مردی که رفته ا‏ست، در چشم‌هایش هویداست


یالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودی
اما فرازی که بشکوه، اما فرودی که زیباست

 

در عمق یادش نهفته‏ است خشمی که پایان ندارد
در زیر خاکستر او، گل‌های آتش شکوفاست

 

در جان او ریشه کرده ا‏ست، عشقی که زخمی‌‏ترین است

زخمی که از جنس گودال، اما به ژرفای دریاست 


داغی که از جنس لاله ا‏ست در چشم اشکش شکفته ا‏ست 
با سرکشی‏‌های آتش، در آب و آیینه پیداست  


هم زین او واژگون ا‏ست، هم یال او غرق خون است 
جایی که باید بیفتد از پای زینب، همین جاست!


دارد زبان نگاهش، با خود سلام و پیامی 
گویی سلامش که زینب اما پیامش به دنیاست


از پا سوار من افتاد، تا آنکه مردی بتازد 
در صحنه‏‌هایی که امروز، درعرصه‌‏هایی که فرداست


این اسب بی‏ صاحب انگار، در انتظار سواری‏ است
تا کاروان را براند در امتدادی که پیداست

داغی که از جنس لاله ا‏ست

می‌‏آید از سمتِ مغرب، اسبی که تنهای تنهاست  
تصویر مردی که رفته ا‏ست، در چشم‌هایش هویداست


یالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودی
اما فرازی که بشکوه، اما فرودی که زیباست

 

در عمق یادش نهفته‏ است خشمی که پایان ندارد
در زیر خاکستر او، گل‌های آتش شکوفاست

 

در جان او ریشه کرده ا‏ست، عشقی که زخمی‌‏ترین است

زخمی که از جنس گودال، اما به ژرفای دریاست 


داغی که از جنس لاله ا‏ست در چشم اشکش شکفته ا‏ست 
با سرکشی‏‌های آتش، در آب و آیینه پیداست  


هم زین او واژگون ا‏ست، هم یال او غرق خون است 
جایی که باید بیفتد از پای زینب، همین جاست!


دارد زبان نگاهش، با خود سلام و پیامی 
گویی سلامش که زینب اما پیامش به دنیاست


از پا سوار من افتاد، تا آنکه مردی بتازد 
در صحنه‏‌هایی که امروز، درعرصه‌‏هایی که فرداست


این اسب بی‏ صاحب انگار، در انتظار سواری‏ است
تا کاروان را براند در امتدادی که پیداست

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×