مشخصات شعر

کاروان خورشید می‌پاشید

آسمان آهسته می‌بارید بغضی ساده را
کاروان خورشید می‌پاشید عرض جاده را


صوت قرآن غریبی دشت را پر کرده بود
بر فراز نیزه می‌بردند قرآن زاده را

 

دست و پای عشق را بستند بر روی شتر
تا نبندد عاقبت بیمار او سجاده را


دور می‌کردند از دامان پر مهر پدر
دختران خردسال دل به باباداده را


کاروان! گامی مرو گویا کسی جا مانده است
ساربان! سیلی مزن این کودک افتاده را...

کاروان خورشید می‌پاشید

آسمان آهسته می‌بارید بغضی ساده را
کاروان خورشید می‌پاشید عرض جاده را


صوت قرآن غریبی دشت را پر کرده بود
بر فراز نیزه می‌بردند قرآن زاده را

 

دست و پای عشق را بستند بر روی شتر
تا نبندد عاقبت بیمار او سجاده را


دور می‌کردند از دامان پر مهر پدر
دختران خردسال دل به باباداده را


کاروان! گامی مرو گویا کسی جا مانده است
ساربان! سیلی مزن این کودک افتاده را...

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×