- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۰۳
- بازدید: ۳۲۷۷
- شماره مطلب: ۱۰۹۸
-
چاپ
عاشورا و قیام موعود (عج)
عشق از آیۀ ایثار تو تفسیر شده
واژهها بین صفات تو زمینگیر شده
مینویسد قلم امشب غزلی شورانگیز
که در آن بیت به بیتش ز تو تقدیر شده
صورت ماه تو در دایره کامل شده بود
جلوۀ آینه از نور تو حاصل شده بود
ساحل از شوق تو آن روز به خود میبالید
مهدی عشق به دریای تو واصلشده بود
مشک سقّای تو آن روز در آغوش فرات
عشق آموخت غریبانه به وجدان حیات
زخم احساس تو را هیچکسی درک نکرد
مرهم درد نشد هیچکس ای جلوۀ ذات
حضرت دوست که مجذوب وصالت شده بود
ماه هم محو تماشای جمالت شده بود
پرده در پرده بسی راز نهان داری و بس
یک جهان مات و معمّای کمالت شده بود
کربلا مرثیه در مرثیه تمجید نمود
بر شب شام غریبان تو تأکید نمود
گرچه با هر عطشت خندۀ خورشید شکست
آسمان از صفت پاک تو تقلید نمود
ردّ پای نفست قبلهگه راز شده است
جانماز دلتان سمت افق باز شده است
هر دم از موج نفسهای تو جاریست امید
با تو فردای زمین سبزتر آغازشده است
-
از کعبه به خونخواهی این قوم به پاخیز
آشوب به غارت بَرد این قافلهها را
صدها پَر جاماندۀ این چلچلهها را
از کعبه به خونخواهی این قوم به پا خیز
پاسخ بدهد خنجرتان حرملهها را
-
گل نیلوفر
آهسته میسوزد در آتش بالهایم، بابا ببین گنجشک بیبال و پرت را
آن دستهای بی مروّت میکشاند، بر خارها با تازیانه دخترت را
بابا ببین! این گرگهای وحشی شام، امشب برهنهپایمان زنجیر کردند
در کوچهها با شور و دف ما را دواندند، دیدی صبوریهای یاس پرپرت را
-
آیههای کوثرش اعجاز کرد
بیامان بغض ملائک میشکست، خلوت خاموش هر ناقوس را
آسمان واژه به واژه مینوشت، غربت شبهای اقیانوس را
دستهای تیرۀ کفر و حسد، میزند سیلی به روی ماه شب
بغض میریزد درون چاه شب، تارها سازد غمی محسوس را
با سکوت مرگبارش فتنهای، میشکافد سینۀ آیینه را
سنگها آهسته پرپر میکنند، سینه سرخِ در قفس را
-
بانوی آب و آینه
دریای پرسخاوت و موّاج کائنات
بانوی آب و آینهای کشتی نجات
از آسمان هفتم تا پهنۀ زمین
روشنتری تو از همۀ جلوههای ذات
حتی فرشتگان خدا غبطه میخورند
بر زمزم زلال تو ای کوثر حیات
عاشورا و قیام موعود (عج)
عشق از آیۀ ایثار تو تفسیر شده
واژهها بین صفات تو زمینگیر شده
مینویسد قلم امشب غزلی شورانگیز
که در آن بیت به بیتش ز تو تقدیر شده
صورت ماه تو در دایره کامل شده بود
جلوۀ آینه از نور تو حاصل شده بود
ساحل از شوق تو آن روز به خود میبالید
مهدی عشق به دریای تو واصلشده بود
مشک سقّای تو آن روز در آغوش فرات
عشق آموخت غریبانه به وجدان حیات
زخم احساس تو را هیچکسی درک نکرد
مرهم درد نشد هیچکس ای جلوۀ ذات
حضرت دوست که مجذوب وصالت شده بود
ماه هم محو تماشای جمالت شده بود
پرده در پرده بسی راز نهان داری و بس
یک جهان مات و معمّای کمالت شده بود
کربلا مرثیه در مرثیه تمجید نمود
بر شب شام غریبان تو تأکید نمود
گرچه با هر عطشت خندۀ خورشید شکست
آسمان از صفت پاک تو تقلید نمود
ردّ پای نفست قبلهگه راز شده است
جانماز دلتان سمت افق باز شده است
هر دم از موج نفسهای تو جاریست امید
با تو فردای زمین سبزتر آغازشده است
بسیار زیبا بود ......