- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۰۵
- بازدید: ۱۹۲۵
- شماره مطلب: ۱۰۹۲
-
چاپ
کشتی ناخدای اقیانوس
مانده بر خاک تشنۀ صحرا، گام تلماسههای اقیانوس
ردّ خاکستری که میپیچد، بر نفسهای گرم هر ققنوس
خاک را با تلاطمی خونین، آشنا کرده تربت گلها
قصّۀ سرخ ظهر عاشورا، با نگاه غزل شده مأنوس
علقمه عشق را نشان میداد، با تن پارهپاره جان میداد
جرعهجرعه شراب چشمانش، روشنیبخش شعلۀ فانوس
لاله پهنای دشت میرویید، در شبیخون قصّۀ پرواز
بر دل خاکها رها میشد، بالوپرهای در قفس محبوس
تن هفتآسمان که میلرزید، نینوا ضجّه ضجّه میبارید
کربلا در عزای او سرداد، با فغان نغمههای یا قدّوس
همزمان با فرات میگریید، مشک بیتاب تشنۀ عبّاس
مانده بیسرنشین به ساحلها، کشتی ناخدای اقیانوس
-
از کعبه به خونخواهی این قوم به پاخیز
آشوب به غارت بَرد این قافلهها را
صدها پَر جاماندۀ این چلچلهها را
از کعبه به خونخواهی این قوم به پا خیز
پاسخ بدهد خنجرتان حرملهها را
-
گل نیلوفر
آهسته میسوزد در آتش بالهایم، بابا ببین گنجشک بیبال و پرت را
آن دستهای بی مروّت میکشاند، بر خارها با تازیانه دخترت را
بابا ببین! این گرگهای وحشی شام، امشب برهنهپایمان زنجیر کردند
در کوچهها با شور و دف ما را دواندند، دیدی صبوریهای یاس پرپرت را
-
آیههای کوثرش اعجاز کرد
بیامان بغض ملائک میشکست، خلوت خاموش هر ناقوس را
آسمان واژه به واژه مینوشت، غربت شبهای اقیانوس را
دستهای تیرۀ کفر و حسد، میزند سیلی به روی ماه شب
بغض میریزد درون چاه شب، تارها سازد غمی محسوس را
با سکوت مرگبارش فتنهای، میشکافد سینۀ آیینه را
سنگها آهسته پرپر میکنند، سینه سرخِ در قفس را
-
بانوی آب و آینه
دریای پرسخاوت و موّاج کائنات
بانوی آب و آینهای کشتی نجات
از آسمان هفتم تا پهنۀ زمین
روشنتری تو از همۀ جلوههای ذات
حتی فرشتگان خدا غبطه میخورند
بر زمزم زلال تو ای کوثر حیات
کشتی ناخدای اقیانوس
مانده بر خاک تشنۀ صحرا، گام تلماسههای اقیانوس
ردّ خاکستری که میپیچد، بر نفسهای گرم هر ققنوس
خاک را با تلاطمی خونین، آشنا کرده تربت گلها
قصّۀ سرخ ظهر عاشورا، با نگاه غزل شده مأنوس
علقمه عشق را نشان میداد، با تن پارهپاره جان میداد
جرعهجرعه شراب چشمانش، روشنیبخش شعلۀ فانوس
لاله پهنای دشت میرویید، در شبیخون قصّۀ پرواز
بر دل خاکها رها میشد، بالوپرهای در قفس محبوس
تن هفتآسمان که میلرزید، نینوا ضجّه ضجّه میبارید
کربلا در عزای او سرداد، با فغان نغمههای یا قدّوس
همزمان با فرات میگریید، مشک بیتاب تشنۀ عبّاس
مانده بیسرنشین به ساحلها، کشتی ناخدای اقیانوس