- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۱۱
- بازدید: ۹۳۲۱
- شماره مطلب: ۱۰۳۸
-
چاپ
غزل عاشورایی یوسفعلی میرشکاک
خیز و جامه نیلی کن...
خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد
نبض جاده بیدار از بوی خون خورشید است
کوفه رفتن مسلم گوییا مسلّم شد
ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد
رایت سیاه آمد، کربلا مجسم شد
پای خون دل وا کن دست موج پیدا کن
رو به سوی دریا کن، ساحلی فراهم شد
هر که رو به دریا کرد، آب روی ساحل شد
خنده را ز خاطر برد، آنکه گریه محرم شد
گریه کن! گلاب افشان! گل به خاک میافتد
باد مهرگان آمد، قامت علی خم شد
قاسم و تپیدنها لاله و دمیدنها
مجتبی و چیدنها، گل دوباره خرم شد
تشنه اضطراب آورد، آب میشود عباس
گو فرات، خیبر شو! مرتضی مصمم شد
خادم برادر بود از ره وفاداری
ذات را موخر بود، مرگ را مقدم شد
نوبت حسین آمد، کآورد به میدان رو
نُه فلک به جوش آمد، منقلب دو عالم شد
خاک شعله پوش آمد، چرخ در خروش آمد
آسمان به جوش آمد، کشته اسم اعظم شد
بر سر از غم زهرا خاک میکند مریم
با مصیبت خاتم، تازه داغ عالم شد
دشمن حسین افکند ار به چاه یوسف را
چاه چشمۀ کوثر، گریه آب زمزم شد
گریه عقدۀ دل بود، آبروی بیدل بود
کز هجوم فرصتها این فغان فراهم شد
-
کربلای رضا
سر آن سر که افتد به پای رضا
دل آن دل که دارد هوای رضا
رضای خدا گر طلب میکنی
دلا! رو طلب کن رضای رضا -
خواب
چو هیهای سواران دشتها را
به زیر بال گیرد، شاید این اوست-
من و آیینه میگوییم و آنگاه
فغان سر میدهیم از ماتم دوست
فغان سر میدهیم و یکدگر را
ملامت میکنیم از زنده ماندن
در آنجایی که خورشید آفرین خواند
به مردان، شعر مردن را نخواندن -
به محمل زد سری، در گردش آورد آسمانها را
به نام زینب کبری سخن آغاز کن ای دل
به سوی کربلای واپسین پرواز کن ای دل
ز یارانی که جان دادند جا ماندی دلا! بس کن
چه میخواهی از این تن، این بلای مبتلا؟ بس کن
غزل عاشورایی یوسفعلی میرشکاک
خیز و جامه نیلی کن...
خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد
نبض جاده بیدار از بوی خون خورشید است
کوفه رفتن مسلم گوییا مسلّم شد
ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد
رایت سیاه آمد، کربلا مجسم شد
پای خون دل وا کن دست موج پیدا کن
رو به سوی دریا کن، ساحلی فراهم شد
هر که رو به دریا کرد، آب روی ساحل شد
خنده را ز خاطر برد، آنکه گریه محرم شد
گریه کن! گلاب افشان! گل به خاک میافتد
باد مهرگان آمد، قامت علی خم شد
قاسم و تپیدنها لاله و دمیدنها
مجتبی و چیدنها، گل دوباره خرم شد
تشنه اضطراب آورد، آب میشود عباس
گو فرات، خیبر شو! مرتضی مصمم شد
خادم برادر بود از ره وفاداری
ذات را موخر بود، مرگ را مقدم شد
نوبت حسین آمد، کآورد به میدان رو
نُه فلک به جوش آمد، منقلب دو عالم شد
خاک شعله پوش آمد، چرخ در خروش آمد
آسمان به جوش آمد، کشته اسم اعظم شد
بر سر از غم زهرا خاک میکند مریم
با مصیبت خاتم، تازه داغ عالم شد
دشمن حسین افکند ار به چاه یوسف را
چاه چشمۀ کوثر، گریه آب زمزم شد
گریه عقدۀ دل بود، آبروی بیدل بود
کز هجوم فرصتها این فغان فراهم شد