- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۳/۲۶
- بازدید: ۷۰۶۴
- شماره مطلب: ۱۰۰۶
-
چاپ
مینویسم لیلی تا که بخوانیم حسین
به کسی کار ندارم که بهشتم لیلی است
بت بتخانه و رهبان کنشتم لیلی است
خاک من خاک جنون است و سرشتم لیلی است
هرچه در مکتب استاد نوشتم لیلی است
جز به این حرف ندارد قلم من میلی
دفترم پر شده از لیلی لیلی لیلی
مینویسم لیلی تا که بخوانیم حسین
تا جنون را به نهایت برسانیم حسین
آنکه بی او نفسی هم نتوانیم حسین
وقت یک ذکر همه هم ضربانیم :حسین
او همان است که هروقت از او میخوانم
از دل عرش خدا فاطمه گوید جانم
گر چه در عشق فقط لاف زدن را بلدیم
گر چه چندی است که بی روحتر از هر جسدیم
گر چه در خوبترین حالتمان نیز بدیم
جز در خانۀ ارباب دری را نزدیم
از ازل حلقه به گوش در این خانه شدیم
سجدۀ شکر برآریم که دیوانه شدیم
از همان روز که حُسنش ز تجلّی دم زد
از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد
از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
گفت من عشقم ومجنون حسین بن علی
در رگم نیست به جز خون حسین بن علی
آسمان با تپش ماه تماشا دارد
قطره دریا که شود جلوۀ زیبا دارد
خاک یک دشت فقط تربت اعلا دارد
عشق با نام حسین است که معنا دارد
تا خدا هست وجهان هست و زمان هست و زمین
نمک سفرۀ ایجاد حسین است، همین
لبم از هرچه به جزنام امامم خاموش
آتش عشق نشد یک دم از این دم خاموش
گرچه یک لحظه نبوده است به عالم خاموش
از قدومش شده یک روز جهنم خاموش
درامالی خودش شیخ صدوق آورده است
روز میلاد حسین آتش دوزخ سرد است
شب شور است که شیرین و غزل خوان شدهام
خیس از بارش احسان فراوان شدهام
جان رها کرده و دل بستۀ جانان شدهام
مست جام رجب و تشنۀ شعبان شدهام
که شب سوم این ماه حبیب آمده است
باز از باغ خدا نفحۀ سیب آمده است
او همان است که احسان قدیمش خوانند
صاحب جام بلایای عظیمش خوانند
در مدینه همه قرآن کریمش خوانند
پنجمین دشمن شیطان رجیمش خوانند
از ازل تا به ابد خلق خدا میدانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
درپناهش همه هستند مهیمنها هم
متوسل به نگاهش شده ضامنها هم
نه فقط عالم ربانی کاهنها هم
وقت آن است که گویند مؤذنها هم
وقت شرعی اذان برسرگلدستۀ ماه
اشهدان حسین بن علی ثارالله
غم عشق است که آتش زده بر بنیادم
تا که در راه محبت بدهد بر بادم
من ملک بودم و فردوس... نه آمد یادم
که من از روز ازل اهل حسین آبادم
منم آن رود که جز جانب دریا نروم
بر دری غیر در خانۀ مولا نروم
ما که بر ساحت این عشق ارادت داریم
ما که انگیزۀ بر گشت به فطرت داریم
یک نفس تا به خدا بُعد مسافت داریم
باز هم در سرمان شور زیارت داریم
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
کربلا گفتم و دیدم جگرم میسوزد
آسمان دود، زمین در نظرم میسوزد
گوییا معجر بانوی حرم میسوزد
دختری داد زد ای عمه سرم میسوزد
جان خورشید از این واقعه برلب برسد
هیچ کس نیست به داد دل زینب برسد
-
یعقوبهای چشم من از دست رفتهاند
هر روز پای هر محنت گریه میکنم
بر هر هزار زخم تنت گریه میکنم
با نوحههای هر شب تو گریه میکنم
با روضههای دل شکنت گریه میکنم
-
هرکه دارد هوس کرببلا، آماده است
ای که جز خانۀ تو، خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم در این میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست
-
میوۀ پیوند
دل که شد خرسند چیز دیگری ست
چهره با لبخند چیز دیگری ست
تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسهای چون قند چیز دیگری ست -
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
مینویسم لیلی تا که بخوانیم حسین
به کسی کار ندارم که بهشتم لیلی است
بت بتخانه و رهبان کنشتم لیلی است
خاک من خاک جنون است و سرشتم لیلی است
هرچه در مکتب استاد نوشتم لیلی است
جز به این حرف ندارد قلم من میلی
دفترم پر شده از لیلی لیلی لیلی
مینویسم لیلی تا که بخوانیم حسین
تا جنون را به نهایت برسانیم حسین
آنکه بی او نفسی هم نتوانیم حسین
وقت یک ذکر همه هم ضربانیم :حسین
او همان است که هروقت از او میخوانم
از دل عرش خدا فاطمه گوید جانم
گر چه در عشق فقط لاف زدن را بلدیم
گر چه چندی است که بی روحتر از هر جسدیم
گر چه در خوبترین حالتمان نیز بدیم
جز در خانۀ ارباب دری را نزدیم
از ازل حلقه به گوش در این خانه شدیم
سجدۀ شکر برآریم که دیوانه شدیم
از همان روز که حُسنش ز تجلّی دم زد
از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد
از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
گفت من عشقم ومجنون حسین بن علی
در رگم نیست به جز خون حسین بن علی
آسمان با تپش ماه تماشا دارد
قطره دریا که شود جلوۀ زیبا دارد
خاک یک دشت فقط تربت اعلا دارد
عشق با نام حسین است که معنا دارد
تا خدا هست وجهان هست و زمان هست و زمین
نمک سفرۀ ایجاد حسین است، همین
لبم از هرچه به جزنام امامم خاموش
آتش عشق نشد یک دم از این دم خاموش
گرچه یک لحظه نبوده است به عالم خاموش
از قدومش شده یک روز جهنم خاموش
درامالی خودش شیخ صدوق آورده است
روز میلاد حسین آتش دوزخ سرد است
شب شور است که شیرین و غزل خوان شدهام
خیس از بارش احسان فراوان شدهام
جان رها کرده و دل بستۀ جانان شدهام
مست جام رجب و تشنۀ شعبان شدهام
که شب سوم این ماه حبیب آمده است
باز از باغ خدا نفحۀ سیب آمده است
او همان است که احسان قدیمش خوانند
صاحب جام بلایای عظیمش خوانند
در مدینه همه قرآن کریمش خوانند
پنجمین دشمن شیطان رجیمش خوانند
از ازل تا به ابد خلق خدا میدانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
درپناهش همه هستند مهیمنها هم
متوسل به نگاهش شده ضامنها هم
نه فقط عالم ربانی کاهنها هم
وقت آن است که گویند مؤذنها هم
وقت شرعی اذان برسرگلدستۀ ماه
اشهدان حسین بن علی ثارالله
غم عشق است که آتش زده بر بنیادم
تا که در راه محبت بدهد بر بادم
من ملک بودم و فردوس... نه آمد یادم
که من از روز ازل اهل حسین آبادم
منم آن رود که جز جانب دریا نروم
بر دری غیر در خانۀ مولا نروم
ما که بر ساحت این عشق ارادت داریم
ما که انگیزۀ بر گشت به فطرت داریم
یک نفس تا به خدا بُعد مسافت داریم
باز هم در سرمان شور زیارت داریم
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
کربلا گفتم و دیدم جگرم میسوزد
آسمان دود، زمین در نظرم میسوزد
گوییا معجر بانوی حرم میسوزد
دختری داد زد ای عمه سرم میسوزد
جان خورشید از این واقعه برلب برسد
هیچ کس نیست به داد دل زینب برسد