دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ساغر کوثر

هر که سودای رخ ماه تو در سر دارد

بی گمان در دل خود مهر پیمبر دارد

 

تن به طوفان زدنت در دل دریای خطر

ارث نابی ست که ذریۀ حیدر دارد

پرواز را روشنگری می‌کرد خورشید

روزی که دین را یاوری می‌کرد خورشید از خالق ِ خود دلبری می‌کرد خورشید

باید وصیت‌نامه از خون می‌نوشت و اندیشه‎‌ها را رهبری می‌کرد خورشید  

این چه دینی ست که لبریز شراب است وفساد

یک نفر داشت از ابلیس حمایت می‌کرد  وَلَدِ کفر ِ بشر، غصب ولایت می‌کرد 

سایۀ شب زده‌اش را به جهان می‌پاشید  زندگی داشت به این فاجعه عادت می‌کرد 

چقدر صحنۀ اعجاز عاشقی زیباست

شروع فصل سرودن، شروع ماتم هاست و درنگاه ِ تمام ِ فرشته‌ها غوغاست چقدر تشنه پریدن به کامشان شیرین چقدر وسعت دل‌های پاکشان دریاست

 

فردا امامت دو جهان سهم دست توست

وقتی که عشق در دل طوفان غروب کرد خورشید درهجوم زمستان غروب کرد

در خود شکست وسعت لبریز آسمان در ابرهای یخ زده باران غروب کرد

این تکه‌های گم شده راز رشیدی است

با آسمان قسمت بکن بال وپرت را بردار از روی زمین چشم ترت را

این تکه‌های گمشده راز رشیدی ست یعنی تصور کن علی اکبرت را  

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×