دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چشمۀ فرات

شاهی که سفینه النجاتش خوانند

مصباح هدای کائناتش خوانند

 

آلوده به خاک ماتم اوست هنوز

آن آب که چشمۀ فراتش خوانند

 

آفتاب برج ‌عصمت

 

شام، روشن از جمال زینب کبراستی

سر به زیر افکن که ناموس خدا، این جاستی

 

کن تماشا آسمانِ تابناکِ شام را

کآفتاب برج عصمت از افق، پیداستی

مه انجمن

 

آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش

جلوه‌گر نور خدا از رخ پرتو‌فکنش

 

آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار

روشن از چهره‌ی تابنده و وجه حسنش

دست اجل

شه چو آمد ز لب تشنه‌ی اصغر، یادش

رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش

 

بند قنداقه‌ی اصغر به سر دست گرفت

تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش

 

بی‌گناه و باگناه

چون گُلِ باغِ حسن از خیمه‌گاه آمد برون

از میان ابر گفتی، قرص ماه آمد برون

 

آسمان پنداشت، ماهش را دگر مانند نیست

چهره‌ی قاسم چو دید، از اشتباه آمد برون

 

 

بحر فیض

بیا که میوۀ بستان حیدر است، این‌ جا

بیا که پارۀ قلب پیمبر است، این‌ جا

 

چراغ محفل احمد، فروغ چشم علی

سرور سینۀ زهرای اطهر است، این ‌جا

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×