دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غریب کوفه

در کوفه، غریبم من و کاشانه ندارم

گویی بروم خانه ولی خانه ندارم

 

گر تکیه به دیوار تو کردم ز غریبی است

در شهرِ شما، خانه و کاشانه ندارم

 

غریب‌تر

شبی که دیدۀ خود، پُر‌ ستاره می‌کردم

برای غربت دل، فکر چاره می‌کردم

 

به دانه‌های چو تسبیحِ اشک در دستم

برای آمدنت، استخاره می‌کردم

 

کوچه به کوچه

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام

جانب مکّه پر زند، جان به لب رسیده‌ام

 

حُرمت جان شکسته‌ام، در دل خون نشسته‌ام

تا که به دست بسته‌ام، بار غمت کشیده‌ام

 

مجلس اغیار

 

عشقت آخر بدنم را به سرِ دار کشید

تن پاکم به سوی کوچه و بازار کشید

 

تار گیسوی تو بر‌بست دو دستم بر پشت

تا که آخر به سوی مجلس اغیار کشید

مهر بیعت

کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود

شمشیر را به شیوۀ مولا گرفته بود

 

تنها میان مردمِ بیعت‌فروشِ شهر

انبوه کینه، دور و برش را گرفته بود

 

 

السّلام علیک یا مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب

                   

ز راهِ آمده از خانۀ خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد

 

تو را به حیدر کرّار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنّسا بیا برگرد

تشنۀ دیدار

                       

نقد جان بر کف و شرمنده به بازار توام

که بدین مایۀ ناچیز خریدار توام

 

سنگ‌ها از همه سو بر من آزاده زدند

به گناهی که در این شهر، گرفتار توام

شب اول

دوباره اشک می‌ریزم به پای ماجرایی سرخ

دوباره یار می‌آید وَ بر دوشش عبایی سرخ

 

دوباره روضه می‌خوانند مردم با صدایی سرخ

که بر پا می‌شود یک بار دیگر کربلایی سرخ

دار بلا

در کوفه اگر غریب و مهجور شدی

در کوی وفای دوست، مشهور شدی

 

هر چند ز صحرای جنون جا ماندی

بر دار بلای عشق، منصور شدی

نماز شرعی

در کوچه‌ها پیچید بوی آشنایش

بوی غریبی نگاه ردّ پایش

 

در کوچه‌ای که جبرئیل عرش پیما

می‌آمد از آنجا صدای بال‌هایش

 

وقتی اذان می‌داد در محراب کوفه

بوی ولایت پخش می‌شد با صدایش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×