دسترسی سریع به موضوعات اشعار
می خواستم بزرگ شوی...
میخواستم بزرگ شوی محشری شوی
تا چند سالِ بعد علی اکبری شوی
میخواستم که قد بکشی مثل دیگران
شاید عصای پیریِ یک مادری شوی
ناله مادر
این نالۀ شکستۀ یک خسته مادر است
بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است
آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل
خجلت زده، غریب و پریشان و مضطر است
بس کن رباب
بس کن رباب نیمهای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمهای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
حنجر اصغر...
چه کرده عدو با تو و حنجرت؟
که خون کرده قلب من و مادرت
چه کرده سه شعبه گلوی تو را
که پاشیده گردیده سرتاسرت