دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
فطرسم، آمده‌ام تا بشوم جبرائیل

ذکر خیر تو شد و فطرست اینجا آمد نوکری گفت حسین، حال دلم جا آمد

باز هم بوی خوش تربت اعلی آمد رفت در دست تو این دست که بالا آمد باز در حق گرفتار محبت کردی آمدم نه تو مرا سوی خودت آوردی

 

حبّ تو

عشق تو دیوانه کرده عاشق دلداده را بی اثر کرده شرابت مستی هر باده را

 

نوکرت هرکس که باشد، بهترین عبد خداست حبّ تو تا عرش اعلی می‌‌برد افتاده را

سیب بهشتی

بیاورید بساط عزا به نام حسین به گوش گریه رسیده صدای گام حسین

 

دم حسینیه نوکر دوباره دستش را به روی سینه گذارد به احترام حسین

 

ما را شبیه جمع عزادارها کنید

آهی کشید، گریۀ ما را درآورید

ما را کشید و شال عزا را درآورید

 

ما داد مثل پیر جوانمرده می‌زنیم

وقتی صدای گریۀ ما را در آورید

خوان کرم

باز چشمان دو عالم شده گریان حسین

سینۀ ارض و سما گشته پریشان حسین

 

باز بر گوش فلک روضۀ او می‌‌خوانند

آتشی هست به دل از غم سوزان حسین

هاجر سلام بر لب شش ماهۀ تو داد

بی تو زمین زمینۀ خرّم شدن نداشت

نسل بشر لـیاقت آدم شدن نداشت

 

ای عشق کل، که کل جهان جزء کلّ توست

بی تو جهان شهامت عالم شدن نداشت

هفت بند نی (بند هفتم)

 

در انتظار خویش به پای تو سوختیم

در جستجوی خود به هوای تو سوختیم

 

"زین آتش نهفته که در سینه‌های ماست"

ای جان عاشقان به فدای تو، سوختیم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×