دسترسی سریع به موضوعات اشعار
در آسمان دوباره زمین سربلند شد
تا بادهای وحشی صرصر بلند شد
بوی انارهای معطّر بلند شد
نیزارهای سوخته جان شور میزدند
تا بر فراز نیزۀ خون، سر، بلند شد
آیات وحی از لب عطشان شنیدنی است
در آسمان دوباره زمین سربلند شد
کوتاه سروده
پیغمبر عشق
حلولی تازه در گِل شد دوباره
برای سجده قابل شد دوباره
به روی نیزه بر پیغمبر عشق
و جبرائیل نازل شد دوباره
خاکستری
وحی است و به خاکیان نزولی دارد
ماه است و به چاهها حلولی دارد
از ظاهر خاکستریاش هیچ نپرس
این سر خبر از تنور خولی دارد
از روی تل برای پیمبر سخن بگو
اندوههای قلب تو از سرمه رنگ داشت
از زخم، صبح آینهات شام زنگ داشت
خون بود لخته لخته به چشم تو مینشست
لختی اگر وداع برادر درنگ داشت
این ضریح شش گوشه، حج پاکبازان است
چشمه چشمه میجوشد خون اطهرت اینجا
کور میکند شب را زخم خنجرت اینجا
چشمه چشمه میجوشد از دل زمین هر شب
خون اصغرت آن جا، خون اکبرت اینجا