دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل نیلوفر

پدر جان! کوثرت را می‌‌شناسی؟

گل نیلوفرت را می‌‌شناسی؟

 

نگاهی کن به حال و روزم امشب

ببینم دخترت را می‌‌شناسی؟

 

یار تماشایی

بیا ‌ای ماه من بنشین که بینی اختر خود را

 بیا ‌ای بی کفن امشب کفن کن دختر خود را

 

ببین یار تماشایی، تماشایی است قد من

کمان تر از کمان هستم، نگه کن دختر خود را

 

جان جهان

وقتی که فراتر ز زمان است رقیه

از منظر من جان جهان است رقیه

 

مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت

در جزء، نه در سطح کلان است رقیه

 

من از آل خورشیدم

پدر تا شام رفتن با تو، حیران کردنش با من

پریشان کردنش با تو، پشیمان کردنش با من

 

اگر این شهر تاریک است، من از آل خورشیدم

اگر شب پر شده اینجا، چراغان کردنش با من

 

نشسته‌ام ز سرشکم گلاب می‌گیرم

دوباره روضۀ با آب و تاب می‌‌گیرم

من از مراثی‌ام آخر جواب می‌گیرم

 

سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید

عزا برای تو با آفتاب می‌گیرم

 

نوۀ فاطمه‌ام، حوصله خیلی دارم

با وجودی که پدرجان گله خیلی دارم

نوۀ فاطمه‌ام، حوصله خیلی دارم

 

وسط آن همه اسباب جسارت بر ما

نفرت از سلسله و هلهله خیلی دارم

 

شک نکن دختر تو پیر شده، مادر نیست

شام غم‌هاى من غمزده را آخر نیست

لاله‌اى همچو تن خونى من پرپر نیست

 

گوشۀ پلک گشا، صورت من خوب ببین

شک نکن دختر تو پیر شده، مادر نیست

 

گیسوی سوخته

دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد

سر که باشد، بغلش حال سخن هم دارد

 

زحمت شانه نکش عمه، برایش دیر است

گیسوی سوخته، کوتاه شدن هم دارد

 

تصویر یک سه ساله، ولی پیر می‌کشم

امشب قلم به دستم و تصویر می‌کشم  تصویر یک سه ساله، ولی پیر می‌کشم  تصویر جای زخم به دستان کوچکش آثاری از کبودی زنجیر می‌کشم 

اذن زیارت

نوید وصل پدر را به کاروان می‌‌داد

به ماه، ماه سر نیزه را نشان می‌‌داد

 

رقیه تولیت آستان رأس شریف

به ماه، اذن زیارت در آسمان می‌‌داد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×