دسترسی سریع به موضوعات اشعار
کوتاه سروده
دجله
دجله رود نیست
دجله اشک گرم شرم مردمی ست
که شهادت حسینِ تشنه را
بر کرانۀ فرات
سالها گریستند
دزدی بوسه
سر تو نقش فلک نقش بیابان بدنت
بازی کیست که پیدا شده در سوختنت
نتوان برد به تنگی دهان تو حسد
بس که پر خون شده از طعن حسودان دهنت
خیمۀ شمشادها
نیمۀ شب بود و تنها میرسید، قاصدک از خیمۀ شمشادها
با خودش سوغات خون آورده بود، از غروب حجلۀ دامادها
خیمهها از داغ دریا سوختند، شعلهها در سوگ او افروختند
دشتها دامانی از خون دوختند، با عبور چکمۀ جلادها
گردن عاشق هفتاد و دو آهو
آسمان خم شده تا بوسه زند مویش را
ماه دیدست در آیینۀ او رویش را
تشنه لب آمده آورده به قربانگاهت
گردن عاشق هفتاد و دو آهویش را
کوتاه سروده
تنها و غریب و بی برادر، دجله
دستان بریده، نعش بی سر دجله
تنها و غریب و بی برادر، دجله
یک سوی حسین و سوی دیگر عباس
یک چشم فرات و چشم دیگر دجله