دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
جگر آتشین

خون بر لبش نشست، عرق بر جبین نشست

پنجاه و چند مرتبه آقا زمین نشست

 

پنجاه مرتبه به زمین خورد و ایستاد

از بس که زهر بر جگرش آتشین نشست

 

اوج غربت

در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بود

میان حجره دلش تنگ گلعذارش بود

 

در آرزوی جوادش دمی قرار نداشت

به آخرین نفسش چشم انتظارش بود

داستان دوبارۀ کوچه

هم به دیوار بستگی دارد

هم به مسمار بستگی دارد

 

داستان دوبارۀ کوچه

به شب تار بستگی دارد

تا فاطمیه دست دلم را رها مکن

اندازۀ دوماه عزا غم گرفته‌ام

چشمم گواه این دل ماتم گرفته‌ام

 

پیراهن سیاه تنم را شب فراق

بر سینه‌ام نهاده و محکم گرفته‌ام

 

می‌سوزم و هوای دلم دشت کربلاست

 

بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت

بر وای وای من دل سنگ ستاره سوخت

 

همچمون کبوتران ز عطش بال می‌زنم

لب تشنه‌ام، دلم، جگر پاره پاره سوخت

 

یک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب

خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب

از سمت چشم‌های ترت أیها الغریب

 

تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی

باران گرفت دور و برت أیها الغریب

نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد

امان نداد مرا این غم و به جان افتاد

میان سینه‌ام این درد بی امان افتاد

 

به راه روی زمین می‌نشینم و خیزم

نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد

 

چنان به سینۀ خود چنگ می زنم از آه

که شعله بر پر و بال کبوتران افتاد

درون حجره به یاد حسین می‌سوزم

عبا به پایم اگر گیر می‌کند، غم نیست

اگر به کوچه زمین می‌خورم، دمادم نیست

 

میان کوچه فقط یک نفر زمین خورده

به غیر مادرمان این چنین در عالم نیست

مگر بار دیگر محّرم شده

چه کس زد شراره به بال وپرش

عبا را کشیده به روی سرش

 

دلش مثل شمعی شده مشتعل

گهی دست خود را بگیرد به دل

به دست شما هست انگشتری

تو آن هفتمین قبلۀ باوری

امام پس از موسی جعفری

 

تو در امتداد علی نازلی

تو رودی و دنبالۀ کوثری

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×