دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوچه گرد غریب

کوچه گرد غریب این شهرم

بی کسی در غروب می‌دانم

سر بشکسته ام گواهی شد

بارش سنگ و چوب می‌دانم

فرجام

فرجام دل پریش را می‌دانست

خونخواری زخم نیش را می‌دانست

 

همسایۀ نخل‌ها که شد، فهمیدند

او قصۀ مرگ خویش را می‌دانست

لحظۀ دیدار

تن بى سر شده چون بی کس و بى یار شود

بازى دست اراذل سر بازار شود

 

ترسم این است بلایى که سر من‌ آمد

بین گودال سر جسم تو تکرار شود

 

وجه شباهت

کوفیان در دلشان کینۀ زهراست، نیا

مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست، نیا

 

کار این بی صفتان سبّ عمویم علی است

بینشان بغض علی واضح و پیداست، نیا

کوفه میا

کوهى ز درد بر سر شانه کشیده‌ام

گشتم ولى براى تو یارى ندیده‌ام

 

ذکر قنوت‌هاى نمازم عوض شده

کوفه میاست، ذکر سحر تا سپیده‌ام

مسلم فدایی تو شده، این طرف میا

در نامه‌های مردم کوفه وفا مجوی

در سینۀ خرابۀ اینها صفا مجوی

 

آقای بی کسان بنگر بی کسی من

در کوچه‌های کوفه یکی آشنا مجوی

یحیای من! برگرد، اینجا بی وفایی است

دارالاماره یا که بستر؟ فرق دارد

مرگ اینچنین در پای باور فرق دارد

 

از باد فهمیدم که می‌آیی به سویم

اعجاز آن زلف معطر فرق دارد

فدای اصغر

سفیر مملکت دلبرم، مرا بکشید

به جای دلبر مه پیکرم، مرا بکشید

 

به جرم غیرت اگر قطعه قطعه‌ام بکنید

به جان بلای جهان می‌خرم، مرا بکشید

جان مسلم دگر انگشتری از دست درآر

گر چه من خود نسب از حضرت مولا دارم

به خدا عشق به ذرّیۀ زهرا دارم

 

من غلام حسنم، خادم دربار حسین

آبرویی اگرم هست، از آنجا دارم

مرد کوفه

با خویش نه لشکر، نه سپاه آورده

دو طفل عزیز و بی گناه آورده

 

در کوفه ز بس مرد ندیده مسلم

ناچار به پیرزن پناه آورده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×