دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعر ناتمام...

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست

یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

جدا ز روضه و ماتم نمی‌شوم هرگز

اگر چه مثل محّرم نمی‌شوم هرگز جدا ز روضه و ماتم نمی‌شوم هرگز

مرا ببخش، مرا چون که خوب می‌دانم که توبه کردم و آدم نمی‌شوم هرگز  

اگر اشاره کنی کائنات می‌لرزد

همین که دست قلم در دوات می‌لرزد

به یاد مهر تو چشم فرات می‌لرزد

 

نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت

اگر اشاره کنی کائنات می‌لرزد

 

«هزار نکتۀ باریک تر ز مو اینجاست»

بدون عشق تو بی شک صراط می‌لرزد

آتشم زدند...

این اشک‌ها به پای شما آتشم زدند

شکر خدا برای شما آتشم زدند

 

من جبرییل سوخته بالم، نگاه کن!

معراج چشم‌های شما آتشم زدند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×