- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۰۴
- بازدید: ۳۰۵۶
- شماره مطلب: ۹۸۳
-
چاپ
شهادت حضرت علی اکبر (ع)
به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد
سکوت دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد
نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است
لبانش سنگهای تشنه را غرق تغزُل کرد
و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم –
بیابانهای دنیا را پر از تحریر بلبل کرد
* * *
پدر از دور میبیند که در گرد و غبار دشت
پسر گم میشود ... گم میشود... اما تحمل کرد
زره گُر میزند بر ارغوانش حلقه در حلقه
به سوی خیمهها برگشت و بندش را کمی شُل کرد
پدر از دور میبیند که سر بر میزند خورشید
تمام اشتیاقش را برای دیدنش پل کرد
به قدر یک خدا حافظ، سلامی کرد و جاری شد
و بر پیغمبر خورشید و بارانها توسل کرد
* * *
حسین آهسته میگرید بهار خونچکانی را
که مثل غنچهها آهسته در دامان او گل کرد
-
خلوت شب
سیاهی قصد جان شمع میکرد
و فکر روز قلعوقمع میکرد
حسین اما میان خلوت شب
نشسته خارها را جمع میکرد
-
محرم میرسد...
مجال گریهها کوتاه کوتاه
محرم میرسد لبتشنه از راه
به یاد غنچۀ نشکفته کم کم
فرو میغلتد از کنج گلوگاه
-
به یاد دستهای با وفایت
فرات از کام خشکتشرمناک است
زداغت آتشی در جان خاک است
به یاد دستهای با وفایت
گریبان دوبیتی چاک چاک است
-
شمار زخمها افزونِ افزون
یکی دریا، یکی دریاچۀ خون
شمار زخمها افزونِ افزون
محرم میزند آرام آرام
ز چشمان دوبیتیهام بیرون
شهادت حضرت علی اکبر (ع)
به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد
سکوت دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد
نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است
لبانش سنگهای تشنه را غرق تغزُل کرد
و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم –
بیابانهای دنیا را پر از تحریر بلبل کرد
* * *
پدر از دور میبیند که در گرد و غبار دشت
پسر گم میشود ... گم میشود... اما تحمل کرد
زره گُر میزند بر ارغوانش حلقه در حلقه
به سوی خیمهها برگشت و بندش را کمی شُل کرد
پدر از دور میبیند که سر بر میزند خورشید
تمام اشتیاقش را برای دیدنش پل کرد
به قدر یک خدا حافظ، سلامی کرد و جاری شد
و بر پیغمبر خورشید و بارانها توسل کرد
* * *
حسین آهسته میگرید بهار خونچکانی را
که مثل غنچهها آهسته در دامان او گل کرد