- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۰۶
- بازدید: ۲۰۱۵
- شماره مطلب: ۹۲۱
-
چاپ
خورشیدهای توأمان
تمام چشمهای تشنه حس کردند باران را
شبی که غنچه ها دیدند بیداد زمستان را
من از اشک ترنج وُ تیغهای سرخ می ترسم
چه دستی کرد پرپر، حُسن یوسف های گلدان را
چقدر از این طرفها بوی درد و آه میآید
که بر لب میرساند نیمۀ شب تا سحر جان را
شبِ قدر است، تقدیر زمان امشب رقم خورده ست
زمین کربلا رویانده چشمی اشک ریزان را
به خنجر ریزِ غربت میرسد تقویم، آشفته
چه خوش حرمت نگه میدارد آتش، آه ِ مهمان را
غدیریها برای بغضهای زیر خاکستر
به پای مسلخ آوردند حتی عید قربان را
همانهایی که مسجد را به خون آغشته میکردند
به دست کینهها دادند روزی، گوی و میدان را
چه سنگین است تاوان عزیز فاطمه بودن
به جرم عاشقی بردند روی نیزه قرآن را
همیشه خون ِگرم و تازه میجوشد از این قصّه
نمیبیند به خود این عشق، هرگز رنگ پایان را
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
خورشیدهای توأمان
تمام چشمهای تشنه حس کردند باران را
شبی که غنچه ها دیدند بیداد زمستان را
من از اشک ترنج وُ تیغهای سرخ می ترسم
چه دستی کرد پرپر، حُسن یوسف های گلدان را
چقدر از این طرفها بوی درد و آه میآید
که بر لب میرساند نیمۀ شب تا سحر جان را
شبِ قدر است، تقدیر زمان امشب رقم خورده ست
زمین کربلا رویانده چشمی اشک ریزان را
به خنجر ریزِ غربت میرسد تقویم، آشفته
چه خوش حرمت نگه میدارد آتش، آه ِ مهمان را
غدیریها برای بغضهای زیر خاکستر
به پای مسلخ آوردند حتی عید قربان را
همانهایی که مسجد را به خون آغشته میکردند
به دست کینهها دادند روزی، گوی و میدان را
چه سنگین است تاوان عزیز فاطمه بودن
به جرم عاشقی بردند روی نیزه قرآن را
همیشه خون ِگرم و تازه میجوشد از این قصّه
نمیبیند به خود این عشق، هرگز رنگ پایان را