مشخصات شعر

سایبان کبوتر

بر شعلۀ جگر، نم باران می‌آورند

باران نبود، دیدۀ گریان می‌آورند

 

با هلهله کنار حرم دف نمی‌زنند

در پیش محتضر به خدا کف نمی‌زنند

 

فکری برای غربت یوسف نمی‌کنند

اینجا به تشنه، آب تعارف نمی‌کنند

 

دلواپس از پلیدی کرکس شدن بس است

مرد غریب خانه و بی کس شدن بس است

 

تا اینکه چنگ بر جگر خاک می‌‌کشی

رخت سیاه بر سر افلاک می‌‌کشی

 

حرف از غلاف و همسر یعسوب دین بزن

نفرین به دومی کن و مشتی زمین بزن

 

خاکی شده تمام عبایت، بلند شو

هر طور هست روی دو پایت بلند شو

 

در آسمان چشم یتیمان قمر بمان

ابن الرضا بیا و کمی بیشتر بمان

 

رنگت پرید، قلب رئوفت مذاب شد

از سرفه کردنت دل عالم کباب شد

 

 خون جگر به دامن زهرایی‌ات نریز

ساعات آخر است، کمی صبر کن عزیز

 

این قدر جسم لاغر خود را زمین نکش

حالا که می‌‌پری، پر خود را زمین نکش

 

خنده بس است، در وسط خانه بس کنید

افتاده بین حجره غریبانه، بس کنید

 

ای حامل امام، به قدش نظاره کن

پایش کشیده شد به زمین، فکر چاره کن

 

تا بام، قبل هر قدمی احتیاط کن

در بین راه پله کمی احتیاط کن

 

دیگر حیا کن و برو از روی پشت بام

او را رها کن و برو از روی پشت بام

 

این پشت بام، از ته گودال بهتر است

در زیر سایه‌بانِ هزاران کبوتر است

 

از روی پشت بام کسی رد نمی‌شود

یا اینکه لااقل فرسی رد نمی‌شود

 

رأس کسی به خنجر و سم آشنا نشد

با ضربۀ دوازدهم آشنا نشد

 

اینجا کسی برای اسیری نمی‌رود

جسم امام بین حصیری نمی‌رود

 

اینجا کسی به خاطر غارت گذر نکرد

نیت برای بردن شال کمر نکرد

 

یک عمر گریه کردم و حقش ادا نشد

داغی شبیه غارت خون خدا نشد

 

سایبان کبوتر

بر شعلۀ جگر، نم باران می‌آورند

باران نبود، دیدۀ گریان می‌آورند

 

با هلهله کنار حرم دف نمی‌زنند

در پیش محتضر به خدا کف نمی‌زنند

 

فکری برای غربت یوسف نمی‌کنند

اینجا به تشنه، آب تعارف نمی‌کنند

 

دلواپس از پلیدی کرکس شدن بس است

مرد غریب خانه و بی کس شدن بس است

 

تا اینکه چنگ بر جگر خاک می‌‌کشی

رخت سیاه بر سر افلاک می‌‌کشی

 

حرف از غلاف و همسر یعسوب دین بزن

نفرین به دومی کن و مشتی زمین بزن

 

خاکی شده تمام عبایت، بلند شو

هر طور هست روی دو پایت بلند شو

 

در آسمان چشم یتیمان قمر بمان

ابن الرضا بیا و کمی بیشتر بمان

 

رنگت پرید، قلب رئوفت مذاب شد

از سرفه کردنت دل عالم کباب شد

 

 خون جگر به دامن زهرایی‌ات نریز

ساعات آخر است، کمی صبر کن عزیز

 

این قدر جسم لاغر خود را زمین نکش

حالا که می‌‌پری، پر خود را زمین نکش

 

خنده بس است، در وسط خانه بس کنید

افتاده بین حجره غریبانه، بس کنید

 

ای حامل امام، به قدش نظاره کن

پایش کشیده شد به زمین، فکر چاره کن

 

تا بام، قبل هر قدمی احتیاط کن

در بین راه پله کمی احتیاط کن

 

دیگر حیا کن و برو از روی پشت بام

او را رها کن و برو از روی پشت بام

 

این پشت بام، از ته گودال بهتر است

در زیر سایه‌بانِ هزاران کبوتر است

 

از روی پشت بام کسی رد نمی‌شود

یا اینکه لااقل فرسی رد نمی‌شود

 

رأس کسی به خنجر و سم آشنا نشد

با ضربۀ دوازدهم آشنا نشد

 

اینجا کسی برای اسیری نمی‌رود

جسم امام بین حصیری نمی‌رود

 

اینجا کسی به خاطر غارت گذر نکرد

نیت برای بردن شال کمر نکرد

 

یک عمر گریه کردم و حقش ادا نشد

داغی شبیه غارت خون خدا نشد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×