- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۲۳
- بازدید: ۲۶۵۲
- شماره مطلب: ۸۴۷
-
چاپ
ترکیب تو، به تجزیۀ نیزهها رسید
داغ تو از تنم جگری تازه میبرد
خرمن زباغ تو شرری تازه میبرد
آن آیه را نخواند لبم بی مناسبت
هر لحظۀ تو وحیتری تازه میبرد
احمد به مسلخ نوۀ خود شهید شد
جبریل تا خدا خبری تازه میبرد
آمد سلام تو به پدر داد و پر کشید
فطرس هم از تو بال و پری تازه میبرد
ترکیب تو، به تجزیۀ نیزهها رسید
گویا حسین هم پسری تازه میبرد
زینب مرا زدست تو بیرون کشید و برد
بهر سکینهام پدری تازه میبرد
زین خم شده مخواه که کوهی بغل کند
حمل جلالتت کمری تازه میبرد
شام شب دهم کسی از نیزه بازها
از روی شانۀ تو سری تازه میبرد
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
ترکیب تو، به تجزیۀ نیزهها رسید
داغ تو از تنم جگری تازه میبرد
خرمن زباغ تو شرری تازه میبرد
آن آیه را نخواند لبم بی مناسبت
هر لحظۀ تو وحیتری تازه میبرد
احمد به مسلخ نوۀ خود شهید شد
جبریل تا خدا خبری تازه میبرد
آمد سلام تو به پدر داد و پر کشید
فطرس هم از تو بال و پری تازه میبرد
ترکیب تو، به تجزیۀ نیزهها رسید
گویا حسین هم پسری تازه میبرد
زینب مرا زدست تو بیرون کشید و برد
بهر سکینهام پدری تازه میبرد
زین خم شده مخواه که کوهی بغل کند
حمل جلالتت کمری تازه میبرد
شام شب دهم کسی از نیزه بازها
از روی شانۀ تو سری تازه میبرد