- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۱۳۵۶
- شماره مطلب: ۸۳۲۵
-
چاپ
خورشید من
تا باد به موی سرت افتاد، دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد، دلم ریخت
امروز میان تو و حر بن ریاحی
تا صحبتی از مادرت افتاد، دلم ریخت
تا حرز و دعاهای گره خورده ز بند
قنداق علی اصغرت افتاد، دلم ریخت
امروز که یکمرتبه در موقع بازی
بر روی زمین دخترت افتاد، دلم ریخت
ای آینۀ خواهر خود، تا که غبار
این دشت به دوروبرت افتاد، دلم ریخت
دربارۀ تنهایی و بی یاوری تو
تا زمزمه در لشگرت افتاد، دلم ریخت
امروز که چشم طمع آلوده آن مرد
با حرص به انگشترت افتاد، دلم ریخت
خورشید من امروز که این سایۀ شومِ
سر نیزه به روی سرت افتاد، دلم ریخت
-
ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس
کنج خرابه، سوخته موی مرا ببوس
تو محرمانه سرّ مگوی مرا ببوس
مثل لب تو خورده ترک دور چشم من
ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس
-
تربتی از کربلای تو برای من بس است
شمع هستم در عزای تو، برای من بس است
اشک میریزم برای تو، برای من بس است
من به هر چیزی که دادی و ندادی راضیام
تا ابد هستم گدای تو، برای من بس است
-
مادر شهید
جز این دو میوۀ قلبم ثمر نداشتهام
ببخش اگر که پسر بیشتر نداشتهام
برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند
برایشان کفن از خانه برنداشتهام
-
اینها دو بال جعفر طیار هستند
یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم
پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم
یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم
این بار میخواهم به پای تو بیفتم
خورشید من
تا باد به موی سرت افتاد، دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد، دلم ریخت
امروز میان تو و حر بن ریاحی
تا صحبتی از مادرت افتاد، دلم ریخت
تا حرز و دعاهای گره خورده ز بند
قنداق علی اصغرت افتاد، دلم ریخت
امروز که یکمرتبه در موقع بازی
بر روی زمین دخترت افتاد، دلم ریخت
ای آینۀ خواهر خود، تا که غبار
این دشت به دوروبرت افتاد، دلم ریخت
دربارۀ تنهایی و بی یاوری تو
تا زمزمه در لشگرت افتاد، دلم ریخت
امروز که چشم طمع آلوده آن مرد
با حرص به انگشترت افتاد، دلم ریخت
خورشید من امروز که این سایۀ شومِ
سر نیزه به روی سرت افتاد، دلم ریخت