- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۴۲۴۶
- شماره مطلب: ۸۲۰۹
-
چاپ
من همان آیینه هستم، او همان مادربزرگ
مهربان مادربزرگ، آرام جان مادربزرگ
هم نفس، همراه، همدل، هم زبان، مادر بزرگ
مثل من ذکر همه «یافاطمه یافاطمه» ست
بهترین سنگ صبور کاروان، مادربزرگ
پهلوی آزردۀ ما سهم الارث مادری ست
در حمایت از «ولی» الگویمان مادربزرگ
از روی ناقه شبی گرچه زمین خوردم ولی
من خودم دیدم رسید از آسمان مادربزرگ
از غم تنهاییام صحرا به حالم گریه کرد
بسکه خواندم زیر لب «پیشم بمان مادربزرگ!»
از رقیه، زجر زهرای سه ساله ساخته
با رخ نیلی شدم آخر چنان مادربزرگ
تازیانه خورده و خود را تسلی دادهام
با توسل به بزرگ خاندان، مادر بزرگ
در میان کوچه دختربچهها سنگم زدند
پیش چشمان عموجان، عمه جان، مادربزرگ
درک خوبی دارد از دردی که دارم میکشم
با همان درد شدید استخوان، مادربزرگ
دست بر پهلو گرفتم، خاطراتش زنده شد
حرف دارد از هجوم ناگهان مادربزرگ
حک شده بر طالع این خانواده از نخست
هم نواده، قدکمان هم قدکمان، مادربزرگ
باعصا و بی عصا همواره کوثر، کوثر است
من همان آیینه هستم، او همان مادربزرگ
نه فقط باباست مهمانم در این ویران سرا
میرسد همراه اشک بی امان، مادربزرگ
تا همین کنج خرابه هرکجا پر کرده است
جای خالی پدر را هر زمان مادربزرگ
دل پریش و مو پریشان، مثل من، بابای من
مثل عمه مو کنان، مویه کنان مادربزرگ
تا خرابه من شدم مرثیهخوان قافله
تا مدینه میشود مرثیهخوان، مادربزرگ
-
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
-
سیب نوبر
از ملائک پر شده دور و بر ام البنین
بهر دیدار توای تاج سر ام البنین
آمدی از آسمان و عطر خوشبوی تنت
شهر را پر کرده سیب نوبر ام البنین
-
لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!
دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!
-
میان روضۀ تو از هلال یاد میشود
یکی بخیل میشود، یکی جواد میشود
یکی مرید میشود، یکی مراد میشود
یکی امیر میشود، برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر، عبد خانهزاد میشود
من همان آیینه هستم، او همان مادربزرگ
مهربان مادربزرگ، آرام جان مادربزرگ
هم نفس، همراه، همدل، هم زبان، مادر بزرگ
مثل من ذکر همه «یافاطمه یافاطمه» ست
بهترین سنگ صبور کاروان، مادربزرگ
پهلوی آزردۀ ما سهم الارث مادری ست
در حمایت از «ولی» الگویمان مادربزرگ
از روی ناقه شبی گرچه زمین خوردم ولی
من خودم دیدم رسید از آسمان مادربزرگ
از غم تنهاییام صحرا به حالم گریه کرد
بسکه خواندم زیر لب «پیشم بمان مادربزرگ!»
از رقیه، زجر زهرای سه ساله ساخته
با رخ نیلی شدم آخر چنان مادربزرگ
تازیانه خورده و خود را تسلی دادهام
با توسل به بزرگ خاندان، مادر بزرگ
در میان کوچه دختربچهها سنگم زدند
پیش چشمان عموجان، عمه جان، مادربزرگ
درک خوبی دارد از دردی که دارم میکشم
با همان درد شدید استخوان، مادربزرگ
دست بر پهلو گرفتم، خاطراتش زنده شد
حرف دارد از هجوم ناگهان مادربزرگ
حک شده بر طالع این خانواده از نخست
هم نواده، قدکمان هم قدکمان، مادربزرگ
باعصا و بی عصا همواره کوثر، کوثر است
من همان آیینه هستم، او همان مادربزرگ
نه فقط باباست مهمانم در این ویران سرا
میرسد همراه اشک بی امان، مادربزرگ
تا همین کنج خرابه هرکجا پر کرده است
جای خالی پدر را هر زمان مادربزرگ
دل پریش و مو پریشان، مثل من، بابای من
مثل عمه مو کنان، مویه کنان مادربزرگ
تا خرابه من شدم مرثیهخوان قافله
تا مدینه میشود مرثیهخوان، مادربزرگ