- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۱۰۱۵۳
- شماره مطلب: ۷۷۶۳
-
چاپ
جان فدای عطش کام اباعبدالله
مستی از جام تو سر منزل هوشیاری ماست
بیدل از عشق شدن شیوۀ دلداری ماست
مبتلای تب عشقیم و تجلی داریم
درد بیچارۀ این، لذت بیماری ماست
بیدلی اول راه است خدا را عشق است
دل ز ما، دلبری از یار ز همکاری ماست
هو کشان قد علم اندر صف رندان کردیم
چوبۀ دار فقط مسند سرداری ماست
هرکجا جلوۀ یار است، همانجا عرش است
نمک خانهاش اسباب گرفتاری ماست
دل ما میکده و صاحب میخانه حسین
میحسین، باده حسین، ساغر و پیمانه حسین
هنر عشق به تصویر کشیده آهی
دل ما را به حریم تو نموده راهی
نوکر خانۀ تو عارف بالله شود
علی اکبر بشود «جون» سیاهی گاهی
نوکرت پیر که شد، دلبریاش بیشتر است
ماجرایی شده این قصۀ خاطرخواهی
زلف خود پهن نمودی و شکارم کردی
به هدایت برسد صید تو از گمراهی
خاطرم نیست چه شد دل به تو دادم آقا
بی سر و پا چو منی در ره تو شد راهی
درددل کردن با تو چقدر میچسبد
چون کریمی و ز احوال گدا آگاهی
خون من نذر نگاهت، لک لبیک حسین
شاه عاشق کشی و حضرت ثارالهی
چه کسی فکر غلام است به غیر از ارباب؟
پسر فاطمه این سائل خود را دریاب
اثر بارش باران به چمن میماند
عشق بازی که سر افتاد، سخن میماند
از گل تربت تو بوی حرم میآید
عطر سجاده سحرگاه به تن میماند
خواب دیدم سحری پای ضریحت هستم
چه کنم؟ حسرت آن بر دل من میماند
چه جوانها که به پای غم تو پیر شدند
بشود دوستی آن دم که کهن میماند
با گنهکاری من دیدن تو ممکن نیست
بر ترانی دلم، پاسخ لن میماند
بوی سیب از همۀ کرببلا میآید
اشک مادر اثرش روی بدن میماند
هر چه مردست اگر پای تو بی سر بشود
پرچم عشق تو بر شانۀ زن میماند
صدهزاران چو اویس، خاک ره زینب نیست
عاشق از یار جدا، شهر قرن میماند؟
گر بنا شد که وصیت بنمایند عشاق
چه بدنهاست که بی غسل و کفن میماند
یاد پیراهن تو بال و پرم درد گرفت
بوریا گفتم و دیدم جگرم درد گرفت
گریهدار است عجب نام اباعبدالله
جان فدای عطش کام اباعبدالله
هرکجا پر بکشم سوی حرم میآیم
چون کبوتر شدهام رام اباعبدالله
هرکسی صاحب اشک است نظر کردۀ اوست
چشم ما شد ز ازل جام اباعبدالله
خوش به حال شهدائی که رسیدند آخر
با شهادت به سرانجام اباعبدالله
غیر ارباب به هر بی سر و پا رو نزنیم
ما که جلدیم سر بام اباعبدالله
کعبهام کرببلا، پیرهن مشکی من
میشود حولۀ احرام اباعبدالله
نیزه داری به نوک نیزۀ خود ساکت کرد
زیر لب نالۀ آرام اباعبدالله
مادرش گوشۀ گودال تماشا میکرد
غرق خون شد به خدا کام اباعبدالله
-
صلابت حیدری
تاج امامت است به روی سر شما
خیل ملائکند به دور و بر شما
قربان چهرهات که تجلی مصطفاست
قربان آن صلابت چون حیدر شما
-
پسر سوم زهرای تو، عبّاس شده
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها، اثری پیدا کرد
کعبه میخواست که دل را ز بتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
-
آیههای کوثر
برخیز ای جوان! سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیدهای، پر خود بر زمین مکش
ای مادریتر از همه، کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش
-
خسوف قمر
عدهای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش، خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
جان فدای عطش کام اباعبدالله
مستی از جام تو سر منزل هوشیاری ماست
بیدل از عشق شدن شیوۀ دلداری ماست
مبتلای تب عشقیم و تجلی داریم
درد بیچارۀ این، لذت بیماری ماست
بیدلی اول راه است خدا را عشق است
دل ز ما، دلبری از یار ز همکاری ماست
هو کشان قد علم اندر صف رندان کردیم
چوبۀ دار فقط مسند سرداری ماست
هرکجا جلوۀ یار است، همانجا عرش است
نمک خانهاش اسباب گرفتاری ماست
دل ما میکده و صاحب میخانه حسین
میحسین، باده حسین، ساغر و پیمانه حسین
هنر عشق به تصویر کشیده آهی
دل ما را به حریم تو نموده راهی
نوکر خانۀ تو عارف بالله شود
علی اکبر بشود «جون» سیاهی گاهی
نوکرت پیر که شد، دلبریاش بیشتر است
ماجرایی شده این قصۀ خاطرخواهی
زلف خود پهن نمودی و شکارم کردی
به هدایت برسد صید تو از گمراهی
خاطرم نیست چه شد دل به تو دادم آقا
بی سر و پا چو منی در ره تو شد راهی
درددل کردن با تو چقدر میچسبد
چون کریمی و ز احوال گدا آگاهی
خون من نذر نگاهت، لک لبیک حسین
شاه عاشق کشی و حضرت ثارالهی
چه کسی فکر غلام است به غیر از ارباب؟
پسر فاطمه این سائل خود را دریاب
اثر بارش باران به چمن میماند
عشق بازی که سر افتاد، سخن میماند
از گل تربت تو بوی حرم میآید
عطر سجاده سحرگاه به تن میماند
خواب دیدم سحری پای ضریحت هستم
چه کنم؟ حسرت آن بر دل من میماند
چه جوانها که به پای غم تو پیر شدند
بشود دوستی آن دم که کهن میماند
با گنهکاری من دیدن تو ممکن نیست
بر ترانی دلم، پاسخ لن میماند
بوی سیب از همۀ کرببلا میآید
اشک مادر اثرش روی بدن میماند
هر چه مردست اگر پای تو بی سر بشود
پرچم عشق تو بر شانۀ زن میماند
صدهزاران چو اویس، خاک ره زینب نیست
عاشق از یار جدا، شهر قرن میماند؟
گر بنا شد که وصیت بنمایند عشاق
چه بدنهاست که بی غسل و کفن میماند
یاد پیراهن تو بال و پرم درد گرفت
بوریا گفتم و دیدم جگرم درد گرفت
گریهدار است عجب نام اباعبدالله
جان فدای عطش کام اباعبدالله
هرکجا پر بکشم سوی حرم میآیم
چون کبوتر شدهام رام اباعبدالله
هرکسی صاحب اشک است نظر کردۀ اوست
چشم ما شد ز ازل جام اباعبدالله
خوش به حال شهدائی که رسیدند آخر
با شهادت به سرانجام اباعبدالله
غیر ارباب به هر بی سر و پا رو نزنیم
ما که جلدیم سر بام اباعبدالله
کعبهام کرببلا، پیرهن مشکی من
میشود حولۀ احرام اباعبدالله
نیزه داری به نوک نیزۀ خود ساکت کرد
زیر لب نالۀ آرام اباعبدالله
مادرش گوشۀ گودال تماشا میکرد
غرق خون شد به خدا کام اباعبدالله
عالی واقعا
الله اکبر به این شعر احسنت به شاعر این شعر نظرکرده اباعبدالله ع می باشد