- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۱۰۸۴
- شماره مطلب: ۷۷۵۵
-
چاپ
در همان حال به یاد غم زینب افتاد
نیمه شب بود که خورشید عبادت میکرد
حضرت نور به سرچشمه اشارت میکرد
صادق آل عبا گرم مناجاتش بود
ذکر حق موجب تسکین جراحاتش بود
گاه یادی ز غم و غربت حیدر میکرد
یادی از کوچه و از روضۀ مادر میکرد
ناگهان بر در آن خانه هجوم آوردند
باز هیزم به در شهر علوم آوردند
نیمه شب بود که آتش به در خانه زدند
صادق آل عبا را چه غریبانه زدند
بال پروانه شکسته است، به بالش نزنید
لااقل پیش رخ اهل و عیالش نزنید
نیمه شب بود که در دست طناب آوردند
نانجیبان به سوی خانه شتاب آوردند
دست ذریۀ زهرا و علی را بستند
دست آیینۀ ذات ازلی را بستند
پشت مرکب مگر این مرد کشیدن دارد؟
سالخورده است، مگر پای دویدن دارد؟
وای از آن لحظه که او در پی مرکب افتاد
در همان حال به یاد غم زینب افتاد
یاد زنجیر و غل و دست و طناب افتاد و،
گذر قافله بر شام خراب افتاد و...
در همان حال به یاد غم زینب افتاد
نیمه شب بود که خورشید عبادت میکرد
حضرت نور به سرچشمه اشارت میکرد
صادق آل عبا گرم مناجاتش بود
ذکر حق موجب تسکین جراحاتش بود
گاه یادی ز غم و غربت حیدر میکرد
یادی از کوچه و از روضۀ مادر میکرد
ناگهان بر در آن خانه هجوم آوردند
باز هیزم به در شهر علوم آوردند
نیمه شب بود که آتش به در خانه زدند
صادق آل عبا را چه غریبانه زدند
بال پروانه شکسته است، به بالش نزنید
لااقل پیش رخ اهل و عیالش نزنید
نیمه شب بود که در دست طناب آوردند
نانجیبان به سوی خانه شتاب آوردند
دست ذریۀ زهرا و علی را بستند
دست آیینۀ ذات ازلی را بستند
پشت مرکب مگر این مرد کشیدن دارد؟
سالخورده است، مگر پای دویدن دارد؟
وای از آن لحظه که او در پی مرکب افتاد
در همان حال به یاد غم زینب افتاد
یاد زنجیر و غل و دست و طناب افتاد و،
گذر قافله بر شام خراب افتاد و...