- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۱۲۳۰
- شماره مطلب: ۷۷۵۳
-
چاپ
وقت ملاقات
آه از آن خصم که دشنام به آقا میگفت
عصبانی، سخن زشت به مولا میگفت
مست بود و گهی از غیظ تهاجم میکرد
حرف بد میزد و گه طعنه به طاها میگفت
وای از آن لحظه که حرف دهنش بدتر شد
ناسزا بود که بی وقفه به زهرا میگفت
نانجیب آنچه توانست به بغضش افزود
ناصبی بود که اینگونه سخنها میگفت
صادق آل عبا را پی مرکب، دل شب
میکشید و به زبانی بد و بیرا میگفت
هر چه فرمود امام: «عیب مگو، میآیم»
باز با خنده و تهدید و تقلّا میگفت،
حیف که رخصت ذبح تو ندارم، ورنه
فرض بود آنچه مرا سید و مولا میگفت
پا برهنه پسر فاطمه را برد به قصر
دید منصور هم از قتل مسیحا میگفت
ناگهان صوت پیمبر به سرایش پیچید:
چه کسی بود ز قتل پسر ما میگفت؟
وای اگر تیغ تو بیرون ز غلافت آید،
این نبی بود که اینگونه به اعدا میگفت
پس کجا بود پیمبر که به گودال آید؟
بشنود شمر، چه با زادۀ زهرا میگفت
گاه میگفت سرت جایزهدار است، حسین!
گاه میزد به گلو، خنجر و در جا میگفت
زینت دوش نبی! وقت ملاقات شده!
زینت دوش نبی داشت خدایا میگفت
نالۀ فاطمه آمد که؛ بنیّ قتلوک
ذبحوک و من الماء حسینا منعوک
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
وقت ملاقات
آه از آن خصم که دشنام به آقا میگفت
عصبانی، سخن زشت به مولا میگفت
مست بود و گهی از غیظ تهاجم میکرد
حرف بد میزد و گه طعنه به طاها میگفت
وای از آن لحظه که حرف دهنش بدتر شد
ناسزا بود که بی وقفه به زهرا میگفت
نانجیب آنچه توانست به بغضش افزود
ناصبی بود که اینگونه سخنها میگفت
صادق آل عبا را پی مرکب، دل شب
میکشید و به زبانی بد و بیرا میگفت
هر چه فرمود امام: «عیب مگو، میآیم»
باز با خنده و تهدید و تقلّا میگفت،
حیف که رخصت ذبح تو ندارم، ورنه
فرض بود آنچه مرا سید و مولا میگفت
پا برهنه پسر فاطمه را برد به قصر
دید منصور هم از قتل مسیحا میگفت
ناگهان صوت پیمبر به سرایش پیچید:
چه کسی بود ز قتل پسر ما میگفت؟
وای اگر تیغ تو بیرون ز غلافت آید،
این نبی بود که اینگونه به اعدا میگفت
پس کجا بود پیمبر که به گودال آید؟
بشنود شمر، چه با زادۀ زهرا میگفت
گاه میگفت سرت جایزهدار است، حسین!
گاه میزد به گلو، خنجر و در جا میگفت
زینت دوش نبی! وقت ملاقات شده!
زینت دوش نبی داشت خدایا میگفت
نالۀ فاطمه آمد که؛ بنیّ قتلوک
ذبحوک و من الماء حسینا منعوک