مشخصات شعر

درد آشنا

باز داغ سینه بی اندازه شد

بار دیگر کهنه زخمی تازه شد

 

شب رسید و بام کوفه تار شد

باز دردی آشنا تکرار شد

 

گر چه شب بود و فلک در خواب بود

سینه‌هایی تا سحر بی تاب بود

 

آه! فصل زخم‌‌ها آغاز گشت

نیمه شب آرام دربی باز گشت

 

می‌چکد خون از دلی افروخته

باز شد در، مثل درب سوخته

 

رخت مشکی را به تن پوشید و رفت

سنگ غسلی را حسن بوسید و رفت

 

گریه‌ای بر سینه خنجر می‌‌‌زند

باز هم عباس بر سر می‌‌زند

 

چشم زینب در قفا مبهوت بود

بر سر دوش دو تن، تابوت بود

 

می‌کشد آه از جگر از بی کسی

می‌رود تابوتی از دلواپسی

 

روضه‌هایش مانده، اما در گلو

می‌رود بابای زینب پیش رو

 

بس که زد خود را، نوایش زخم شد

چشم‌‌ها و گونه‌هایش زخم شد

 

با دلی پرخون و زار و آتشین

ناله زد بر شانۀ ‌ام البنین

 

درد تشییع جنازه دیدنی است

روی سنگی، خون تازه دیدنی است

 

درد آشنا

باز داغ سینه بی اندازه شد

بار دیگر کهنه زخمی تازه شد

 

شب رسید و بام کوفه تار شد

باز دردی آشنا تکرار شد

 

گر چه شب بود و فلک در خواب بود

سینه‌هایی تا سحر بی تاب بود

 

آه! فصل زخم‌‌ها آغاز گشت

نیمه شب آرام دربی باز گشت

 

می‌چکد خون از دلی افروخته

باز شد در، مثل درب سوخته

 

رخت مشکی را به تن پوشید و رفت

سنگ غسلی را حسن بوسید و رفت

 

گریه‌ای بر سینه خنجر می‌‌‌زند

باز هم عباس بر سر می‌‌زند

 

چشم زینب در قفا مبهوت بود

بر سر دوش دو تن، تابوت بود

 

می‌کشد آه از جگر از بی کسی

می‌رود تابوتی از دلواپسی

 

روضه‌هایش مانده، اما در گلو

می‌رود بابای زینب پیش رو

 

بس که زد خود را، نوایش زخم شد

چشم‌‌ها و گونه‌هایش زخم شد

 

با دلی پرخون و زار و آتشین

ناله زد بر شانۀ ‌ام البنین

 

درد تشییع جنازه دیدنی است

روی سنگی، خون تازه دیدنی است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×