- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۹۹۸
- شماره مطلب: ۷۶۳۹
-
چاپ
چشمه و رود
باید اول خانه را در میزدند
از در و دیوار بالا آمدند
پیر ما مشغول با معبود بود
روی چشمش چشمه بود و رود بود
با خدا مشغول در راز و نیاز
سمت او درهای رحمت باز باز
ناگهان دست جفا پای ستم
بی دلیل آرامشش را زد به هم
هتک حرمت کرد آن دلداده را
میکشید از زیر پا سجاده را
هر چه میشد ظلم و غم پیوسته شد
باز هم دست امامی بسته شد
پا برهنه بی عمامه بی عبا
میکشیدش در میان کوچهها
او پیاده، دشمنش بر مرکبش
ذکر زهرا بود دائم بر لبش
نیمه شب بود و ندیدش هیچ کس
پیر بود و بند میآمد نفس
روضه تا اینجا که با من یار شد
واژههایی در دلم تکرار شد
نیمه شب، پای برهنه، قلب زار
آه، یک مظلوم، یک دشمن سوار
یادم آمد دختری در راه شام
دختری شمس حسین و ماه شام
با دلی از دوری بابا غمین
خواب بود، از ناقه آمد بر زمین
تا به خود آمد بیابان بود و او
اشک بود و ماه تابان بود و او
پا برهنه نیمۀ شب بی پناه
حرف میزد با خدا با اشک و آه
ای که هستی رازق الطفل الصغیر
ای خدای راحم الشیخ الکبیر
ای که نازل گشته بر ما خیر تو
من چه کس را دارم اینجا غیر تو؟
یا غیاث المستغیثین، یا رحیم
رحم کن بر حال این طفل یتیم
بر مشامش ناگهان بویی رسید
بوی جنت بود و بانویی رسید
میرسید از عرش بر روی زمین
مهربان بود و جوان بود و حزین
روی زانویش نشست آرام شد
چشمهایش را که بست آرام شد
روی زانویش که دختر را نشاند
خاکهای گیسویش را میتکاند
دید رویش زخم و پایش زخم بود
بس که نالیده صدایش زخم بود
دید میلرزد تمام پیکرش
میکشید آرام دستی بر سرش
گفت ای رویای شبهای حسین
ای گل خوشبوی زیبای حسین
زینت آغوش ماه علقمه
جای تو بر دوش ماه علقمه
من نبینم این چنین تنها شدی
نیمه شب درمانده در صحرا شدی
کاروان رفته، خدا با ما که هست
نیست بابا پیش تو، زهرا که هست
دخترم غمگین مشو، مثل همیم
هر دو بی تاب و کبود یک غمیم
من علی گفتم تو هم گفتی حسین
زیر باران ستم گفتی حسین
من علی گفتم دل صحرا زدم
دست رد بر سینۀ دنیا زدم
من علی گفتم دو چشمم تار شد
تو پدر گفتی و کارت زار شد
دخترم گفتی حسین، آنها زدند
من علی گفتم، مرا با پا زدند
جای یک زخم است بر ابروی ما
درد دارد دخترم پهلوی ما
ناگهان برخواست از صحرا غبار
میرسید از دور نامردی سوار
تا که دختر پا شد و آمد به خود
ای زبانم لال شد آنچه که شد
-
راز مگو
با تضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد
با خدای خویش از راز مگویش حرف زد
دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش
از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد
-
مرهم لطف کن
بر دل بیدرد ما غم لطف کن
زخم دل را باز مرهم لطف کن
بر کویر چشمهای خشک ما
چشمهای مانند زمزم لطف کن
-
یا علی گفتم، لبم شمشیر خورد
از سر دارالاماره روی بام
میدهم بر محضرت مولا، سلام
چشم بد از دور چشمان تو دور
سایهات بر اهل عالم مستدام
-
همه گفتند علی دست به شمشیر شده
شهر در امن و امان است، همه خوابیدند
مردمانی که غریبی تو را میدیدند
صبح شمشیر کشیدی و رجز میخواندی
لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند
چشمه و رود
باید اول خانه را در میزدند
از در و دیوار بالا آمدند
پیر ما مشغول با معبود بود
روی چشمش چشمه بود و رود بود
با خدا مشغول در راز و نیاز
سمت او درهای رحمت باز باز
ناگهان دست جفا پای ستم
بی دلیل آرامشش را زد به هم
هتک حرمت کرد آن دلداده را
میکشید از زیر پا سجاده را
هر چه میشد ظلم و غم پیوسته شد
باز هم دست امامی بسته شد
پا برهنه بی عمامه بی عبا
میکشیدش در میان کوچهها
او پیاده، دشمنش بر مرکبش
ذکر زهرا بود دائم بر لبش
نیمه شب بود و ندیدش هیچ کس
پیر بود و بند میآمد نفس
روضه تا اینجا که با من یار شد
واژههایی در دلم تکرار شد
نیمه شب، پای برهنه، قلب زار
آه، یک مظلوم، یک دشمن سوار
یادم آمد دختری در راه شام
دختری شمس حسین و ماه شام
با دلی از دوری بابا غمین
خواب بود، از ناقه آمد بر زمین
تا به خود آمد بیابان بود و او
اشک بود و ماه تابان بود و او
پا برهنه نیمۀ شب بی پناه
حرف میزد با خدا با اشک و آه
ای که هستی رازق الطفل الصغیر
ای خدای راحم الشیخ الکبیر
ای که نازل گشته بر ما خیر تو
من چه کس را دارم اینجا غیر تو؟
یا غیاث المستغیثین، یا رحیم
رحم کن بر حال این طفل یتیم
بر مشامش ناگهان بویی رسید
بوی جنت بود و بانویی رسید
میرسید از عرش بر روی زمین
مهربان بود و جوان بود و حزین
روی زانویش نشست آرام شد
چشمهایش را که بست آرام شد
روی زانویش که دختر را نشاند
خاکهای گیسویش را میتکاند
دید رویش زخم و پایش زخم بود
بس که نالیده صدایش زخم بود
دید میلرزد تمام پیکرش
میکشید آرام دستی بر سرش
گفت ای رویای شبهای حسین
ای گل خوشبوی زیبای حسین
زینت آغوش ماه علقمه
جای تو بر دوش ماه علقمه
من نبینم این چنین تنها شدی
نیمه شب درمانده در صحرا شدی
کاروان رفته، خدا با ما که هست
نیست بابا پیش تو، زهرا که هست
دخترم غمگین مشو، مثل همیم
هر دو بی تاب و کبود یک غمیم
من علی گفتم تو هم گفتی حسین
زیر باران ستم گفتی حسین
من علی گفتم دل صحرا زدم
دست رد بر سینۀ دنیا زدم
من علی گفتم دو چشمم تار شد
تو پدر گفتی و کارت زار شد
دخترم گفتی حسین، آنها زدند
من علی گفتم، مرا با پا زدند
جای یک زخم است بر ابروی ما
درد دارد دخترم پهلوی ما
ناگهان برخواست از صحرا غبار
میرسید از دور نامردی سوار
تا که دختر پا شد و آمد به خود
ای زبانم لال شد آنچه که شد